نفسم بند آمده، کمک کنید!

دو روزهِ که عکس و فیلمشان همه جا با منند، هیچ کلمه ای را پیدا نکردم، تا با آن خودم را تسکین بدم، حتی ذکر خدا! تسکین امروزم خیانت به خداست، بغض دارد، خفه ام میکند، حتی از خودم هم بیزارم، و ناخودآگاه اشک و ناچاری، نوشتن را سخت میکند، خبر و تصاویر حکایت از […]

دو روزهِ که عکس و فیلمشان همه جا با منند، هیچ کلمه ای را پیدا نکردم، تا با آن خودم را تسکین بدم، حتی ذکر خدا! تسکین امروزم خیانت به خداست، بغض دارد، خفه ام میکند، حتی از خودم هم بیزارم، و ناخودآگاه اشک و ناچاری، نوشتن را سخت میکند، خبر و تصاویر حکایت از آن داشتند، که سه کودکِ مادر از دست داده، به طرز فجیعی در یک منزل یک دیو سیرت یا بیمار روانی، نگهداری می شوند.

آلت شکنجه آنان، چکشی بود، که خیلی از استخوان های نحیف آنان را شکسته و از حالت طبیعی خارج کرده و گویا بخاطر اینکه صدای فریاد ناشی از درد آنان مزاحمتی نگردد، دهان آنان را چسب فوری میزدند!. از تصاویر برای من ِ معلم آسان است، که سن آنها را بدانم، دو دختر ۱۳ و ۶ و احتمالا پسر ۳ ساله،وضعیت دختر ۱۳ ساله که مورد آزار جسمی و روحی شدیدی قرار گرفته بود، حتی از زندانیان بدترین شکنجه گاهها، بدتر بود،

نگاهش نه تنها دینم بلکه انسانیتم را به چالش می کشد، دختر عزیزم! واقعا تو اینطوری شکنجه می شدی، و من در کنار سفره پر از غذا های رنگین می نشستم و درجه کولر را به دلخواه خود تتظیم میکردم، تف بر من!.دخترکم، پسرکم! آیا میدانستید؟ وقتی خواهرتان زیر ضربه های چکش و میل داغ شکنجه میشد، و فقط با چشمانش از شما کمک میخواست و شما از ترس میلرزیدیت، خدا همراه شما میگریست! اما ماها مشغول این بودیم، که برای مسافرت به کدام منطقه خوش آب و هوا برویم و خوش بگذرانیم، لعنت به ما!

بهزیستی، نیروی انتظامی، فرماندار، و…، تو کجا بودی، که آسمان دید و تو کور بودی، حقوقت حرام! حقوقم حرام! .ای کاش میشد، بعضی حیوانات را به حرف آورد؛ شاید درس محبت را از آنها یاد بگیریم، زیرا انسانیت نزدیک خط پایان است.

فاضل خمیسی