اسلحه اسباب بازی نیست !

در جراید خبر تیر خوردن ارزانی فرماندار اهواز که درحال تمیز کردن اسلحه خود بود را مطالعه نمودم که این حادثه مرا به یاد خاطره ایی در سال 1362 وقتی که بعنوان یک بچه بسیجی در جبهه های دفاع از کشور بودم انداخت. زمانی که ما در مقر خودمان یعنی واحد تخریب (خنثی مین)در منطقه […]

در جراید خبر تیر خوردن ارزانی فرماندار اهواز که درحال تمیز کردن اسلحه خود بود را مطالعه نمودم که این حادثه مرا به یاد خاطره ایی در سال 1362 وقتی که بعنوان یک بچه بسیجی در جبهه های دفاع از کشور بودم انداخت. زمانی که ما در مقر خودمان یعنی واحد تخریب (خنثی مین)در منطقه بستان مستقر بودیم ، تعدادی بچه بسیجی هم سن و سال خودمان به جمع ما ملحق شدند که در همان روز اول یکی از تازه واردها بعنوان مسئول اسحله خانه معرفی شد.

imagesrrirlu93

در واحد تخریب سلاح گرم چندان کاربرد نداشت(ابزار کار ما عموما سیم چین ، سرنیزه ، قطب نما و ریسمان معین کننده معبر بودند) و صرفا به بعضی از بچه ها که نیاز بود سلاح گرم تحویل داده می شد. اما اینکه یک تازه وارد(بچه) ، یکروزه مسئول اسلحه خانه شد برای جمعی از ما ناخوشایند بود ، که چگونه کسی که هیچ اطلاعی از اسلحه ندارد این مسئولیت را به او داده اند؟ پرس و جو کردیم و کاشف به عمل آمد که این آقازاده سفارشی است و بدلیل اینکه خودش خیلی علاقه داشته در جبهه حضور یابد اما ظاهرا خانواده اش چندان موافق این موضوع نبودند و به همین جهت با هماهنگی که با مسئول مقر ما شده بود و قولی که به خانواده ایشان داده بودند قرار براین شد او را در این مسئولیت پا بند کنند تا از ذوق و شوق ایشان برای رفتن به خط مقدم جبهه و شرکت در عملیات کاسته شود.

پس از مدتی ، یکی از عملیات های والفجر مقدماتی در اوایل سا ل62 در منطقه دهلران و عین خوش کلید خورد که به همین منظور به خط اعزام شدم ، آنجا که رسیدم دیدم این دوست عزیز هم حضور دارد ، تعجب کردم گفتم بابا اینجا چه می کنی؟گفت:”یواشکی با یکی از ماشین های آیفا آمدم” و یک اسحله کلاش تاشو مثل اسلحه ایی که در اختیار من بود هم دستش بود. خلاصه قرار شد عملیات با تاخیر انجام شود و ما هم هرچند نفر در یک چادر زندگی می کردیم و در زمان بیکاری خود ، اسلحه ها را روغن کاری و تمیز می کردیم. زمانی که ما در حال تمیز کردن اسلحه های خودمان بودیم ، بدلیل شیطنتی که داشتم یواشکی سوزن اسحله این دوستم را برداشتم و خواستم ببینم متوجه می شود یا نه? در اسرع وقت اسلحه خودم را جمع کردم(بعد از تمیز کردن قطعات آن به هم متصل نمودم)و با سوزن اسلحه ایشان ، از چادر خارج شدم و بعد از نیم ساعت که در محوطه یک چرخی زدم به چادر برگشتم و مشاهده کردم که اسلحه خود را بسته و در گوشه چادر قرار داده است. در این مدت یکی دیگر از دوستان هم به چادر ما آمده بود ، من وارد شدم سلام دادم و گفتم که حاضرم سر سهمیه آبمیوه امروز شرط ببندم (در جبهه به ما گاهی آبمیوه و کمپوت هم می دادند)که اسلحه ات شلیک نمی کنه(این را با اطمینان می گفتم چون سوزن اسلحه که یکی از قسمت های اصلی ان بود در جیب من قرار داشت)

اسلحه. ایشان را برداشتم و یک عدد فشنگ در آن گذاشته و در فاصله سه متری به سمتش گرفتم و خواستم شلیک کنم که دوست کناری(فکر کنم اسم ایشان آن زمان کوسه نسب بود که ما به ایشان می گفتیم شبوت که به زبان عربی به یک نوع ماهی گفته می شود) زد زیر دستم و گفت اسلحه اسباب بازی نیست! گفتم آقا ناراحت نشو ، حالا من به سمت تپه ای که روبروی ما قرار دارد شلیک می کنم. وقتی ماشه را چکاندم از صدای تیر شلیک شده ، من و دوستان حاضر در چادر خشکمان زد گفتم این غیر ممکن است چطور اسلحه بدون سوزن عمل می کند که شهید گفت:”من رفتم چادر بغلی یک سوزن از بچه های آن چادر آوردم و روی اسلحه خودم گذاشتم.” چندی نگذشت که ایشان در عملیات بعدی به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ایشان آمده بود که شهید شود. خدا ما را بیامرزد.

زمان بابادی شوراب

12/ مهر /1395