هواپیمای کوچک نفت با جسم چاه ! / دکتر غلامرضا جعفری

ساعت نه روز شنبه سوار هواپیمای کوچک نفت ایر شدیم،به اتفاق خانواده ،راستش با دیدن هواپیما یاد جنگ جهانی دوم افتادم ،سفرهای هوایی ام زیاد بوده و هنوز هم زیاد است اما چنین هواپیمایی ندیده بودم،ملخ ها مرا به عمق تاریخ برد،جایی که جبهه جنگ جهانی بود،احساس کردم همین الان در هواپیما باز می شود […]

ساعت نه روز شنبه سوار هواپیمای کوچک نفت ایر شدیم،به اتفاق خانواده ،راستش با دیدن هواپیما یاد جنگ جهانی دوم افتادم ،سفرهای هوایی ام زیاد بوده و هنوز هم زیاد است اما چنین هواپیمایی ندیده بودم،ملخ ها مرا به عمق تاریخ برد،جایی که جبهه جنگ جهانی بود،احساس کردم همین الان در هواپیما باز می شود و تیرباری به قصد کشتن آلمانی های در آن روزگار نازی و شیفته قصه نژاد برتر از میان در نمایان می شود با سربازی احتمالا امریکایی و شاید انگلیسی،استرالیایی و یا هر کشور دیگری که عضو گروه موسوم به متفقین است، اما برای درآوردن تیربار لاجرم باید آلمانی نازی هم باشد یا ایتالیایی عاشق موسولینی کچل و یا دوچشم بادامی هایی که امپراطور خود را خدا میدانستند و تحمل شکست در جنگ را نداشتند تا آمریکا با پرتاب بمب اتم، متوجه شان کرد خدایشان آپدیت نشده و در جهان آن روزگار برای خدایی کردن فقط پرستنده کافی نیست و اسپانسر پای کار هم ضروری است،اسپانسری که از قبل خدایی امپراطور بر دوچشم های بادامی توان جذب سرمایه های مادی و معنوی را به سمتی که می خواهد بیابد و البته آمریکایی ها به دنبال خداسازی نبودند و اینگونه شد که امپراطور در پی شکست اتمی هم برگه صلح را بالاجبار امضا کرد و هم برگه استعفا از خدایی خود را و به همان نام امپراطوری بسنده کرد و رفت تا بر بستر ملوکانه خود بخسبد.

1637227

هواپیمای ملخی نفت همینطور در فرودگاه اهواز استوار انگار تاریخی کهن ایستاده بود و من با چشم های هیز در حال عریان کردنش بودم،انگار بانویی کهن سال که از فرط تنهایی به دنبال عشقی کهنه رفته باشد،عشق یک سرباز تیربار بگیری که در همین لحظه لوله تیربارش را از دهنه هواپیما به سمت دشمن گرفته باشد،اما دشمنی که اسلحه اش شکسته،گلوله اش تمام شده،آب برای خوردن ندارد،پتوی خوابش گلی است،پوتین هایش پاره شده اند،دشمنی که آماده است یا تیر بخورد یا اسیر،و البته چنین سرباز رمانتیکی اصلا و ابدا دشمن بدون اسلحه اش را به تیر نمی بندد خاصه که با سرشکستگی به چشم هایش خیره باشد،و ما همان اسرای سرباز بودیم،پس از چند نوبت خواهش و تمنا و پیدا کردن آشنا و تلفن در پی تلفن توانستیم چهار عدد بلیط نفت را بگیریم،و خوشحال از اینکه پرواز متعلق به نفت است چهار عدد بلیط را به نشانه پیروزی بالای سر بردیم،اما هواپیمای ملخی حکایت دیگری بود.

نام نفت برای ما خوزستانی ها مزه دیگری دارد،به هر کجای ایران بروید این مزه را حس نخواهید کرد،مزه گس نفت در دهان و حلق خوزستانی ها شکل غریبی دارد،ما با نفت به دنیا می آییم و با نفت عاشق می شویم،با نفت بزرگ می شویم،با نفت درس می خوانیم،مهندس می شویم،نانوا می شویم،تکدی میکنیم و با نفت خاطرات اتیشا را می شنویم و با نفت داستان سینماهای خوزستان را می خوانیم،و ما خوزستانی ها با نفت می میریم و این حکایت را برای بچه های مان به ارث میگذاریم،حکایت جواهری که در گردن لکاته های غریبه می درخشد و برگردن صاف دخترکان خوزستانی فقط زنجیری از رنج است،حکایت نفت برای ما خوزستانی ها چنین است و حالا من با گذراندن هزار چراغ قرمز و انبوهی تمنا و کلی هزینه موبایل در مقابل هواپیمای ملخی نفت متحیر ایستاده ام و منتظر تیربار و همان سربازعاشق پیشه تا مرا با طیب خاطر به اسارت ببرد.چاره ای نبود باید سوار میشدیم،آن همه منت متراکم بر گرده مان اجازه پشیمانی نمی داد و در صف پلکان هواپیما ایستادیم،حال و روز مابقی مسافران بهتر از ما نبودحال و روز مابقی مسافران بهتر از ما نبود،هر کدام به شکلی چشم های شان را خیره کرده بودند و انگار ملخک را بر شانه های خود می دیدند نه بر بالهای کوچک هواپیمای فوکر،ارام ارام پا را بر پلکان هواپیما گذاشتیم،گویی مسافران برای مطمئن شدن منتظر همدیگرند،یک نفر که پشت سرم بود گفت خدا کند این بار بدون اشکال پیش برویم،نگاهش کردم و گفتم مگر شما پیشتر هم با این ملخک پریده اید،گفت بله و اگر مقصد بارانی باشد ممکن است باز گردد و دفعه پیش هم سه بار رفت و آمد تا توانست بر باند فرودگاه رشت بنشیند.

وارد هواپیما شدیم،بانوی مرتبی در ورودی هواپیما با چهره ای ارام انگار میخواست نگرانی ما را کم کند،خیر مقدم میگفت و ما هم خسته نباشیدی گفتیم و سراغ صندلی هایمان رفتیم،نشستیم و منتظر برنامه های معمول متولیان پرواز،معرفی هواپیما و ماسک و جلیقه نجات و سپس روشن شدن ملخکهای نشسته بر بالها،و البته خبری از خیرمقدم خلبان نبود،شاید هم صرفه و صلاح سلام با توجه به جمعیت اندک هواپیما اقتصادی نبود ودر بهای بلیط سلام خلبان منظور نشده است،به هر حال خلبان است و میتواند سلام بکند یا نه،اما باید ما را به سلامت برساند و همین مهم است،نفت باشد یا نه،هر چه که هست مقصد مسافران پیش از هر شهر و روستایی رسیدن است،ما قبل از انکه به جایی برویم باید بدانجا برسیم و رسیدن مقدم بر مقصد است،

پس ملخ ها چرخیدند و چرخها نیز و هواپیما همراه با ما پرید،راستش یک چیزی که پرواز ها را برایم خوشمزه میکند،شکلات هایی است که مهمانداران پیش لز پرواز می آورند و متاسفانه در این پرواز خبری از شکلات نبود،البته شاید هم من قبلا توجه نکرده ام،چون مهماندار خوشروی هواپیما که مرد جوانی بود در پاسخ پرسشم گفت که شکلات در اکثر پروازها حذف شده و دلیلش باز میگردد به اینکه گاه به خفگی مسافری منجر شده،می گفت در اکثر شرکت ها اما جالب بود که من در پرواز نفت این نکته را متوجه شدم،دیدید که برای ما خوزستانی ها نفت همان نزه گس است،سلول های خاکستری ما با شنیدن کلمه نفت شروع به جهیدن می کنند و حلق مان تلخ،تلخ انگار اکسیژنی که حاصل بیش از پانصد چاه نفت اهواز است و محصول هزاران چاهن نفت و گاز و پالابشگاه و پتروشیمی و …صنعتی که برای دیگران مادر است و برای ما خوزستانی ها نامادری.

حالا در هواپیما هستیم،هواپیمای کوچک نفت و یک ساعتی به مقصد مانده،مقصدی که دوساعت زمان لازم دارد تا این هواپیمای کوچک را در آسمان خود ببیند،دعا کنید باران نباشد،گرد و غبار نباشد،مه نباشد،دعا کنید ملخک هایش بچرخند و دعا کنید آن سرباز رمانتیک که حالا تیربارش زنگ خورده و خودش در سرای سالمندان یکی از کشورهای متفقین احتمالا بر روی تخت خواب افتاده در خوابهایش رویای دخترک منتظرش را ببیند و دعا کنید که نفت برای خوزستان اگر خواهر و مادر خوبی نیست لااقل به اندازه غیرتشان حرمت بگذارد و دست از لکاتگی برای غریبه ها بردارد،ما هنوز در هواپیمای کوچک نفت هستیم