من دیگر قهوه نمی ریزم!! /فاضل خمیسی

من دیگر قهوه نمی ریزم! همیشه مرا خمیده فرض کردند و از دستان ستاندند بدون نگاهی به چشمان خسته ام تکان دادند بدون کلام که تحقیرم کنند همیشه بودم که از روی عشق اهلا را ندا دادم مرا با سخاوت معرفی کردند اما و فقط این من دیگر قهوه نمی ریزم و آن ظرف بندگی […]

من دیگر قهوه نمی ریزم!

همیشه مرا خمیده فرض کردند

و از دستان ستاندند بدون نگاهی به چشمان خسته ام

تکان دادند بدون کلام که تحقیرم کنند

همیشه بودم که از روی عشق اهلا را ندا دادم

مرا با سخاوت معرفی کردند

اما و فقط این

من دیگر قهوه نمی ریزم

و آن ظرف بندگی را به دیوار می آویزم.

شعر سپید از :دکتر فاضل خمیسی