کانون در کنار فرشته ها!

کلاس پنجم ابتدایی بودم، متاسفانه و به دلیل علاقه پدرم مبتلا به کتاب خواندن شدم، تقریبا از کلاس سوم ابتدایی با جنسی ناجور که کتابش می نامند آشنا شده و هر از گاهی  انشایی می نوشتم و از آفرین گفتنهای معلم کلاس، ذوق تمام کیانم را سرشار می کرد، پیش از آن هم با کیهان […]

کلاس پنجم ابتدایی بودم، متاسفانه و به دلیل علاقه پدرم مبتلا به کتاب خواندن شدم، تقریبا از کلاس سوم ابتدایی با جنسی ناجور که کتابش می نامند آشنا شده و هر از گاهی  انشایی می نوشتم و از آفرین گفتنهای معلم کلاس، ذوق تمام کیانم را سرشار می کرد، پیش از آن هم با کیهان بچه ها آشنایم کرده بودند، برادری بزرگتر که کیهان بچه ها را می خرید و من از اواخر کلاس اول ابتدایی به ناگهان جذب کلمه ها شده بودم، افسونی که هیچ گاه رهایم نکرد.

اما کلاس پنجم ابتدایی، در این سال از بچه های محل شنیدم که در پارک علامه جایی هست که کتاب دارند، کتاب قصه و کتابهای دیگر و همین دلیل کافی بود تا به اتفاق دوستی، سرمان را پایین بندازیم و دزدکی سوار دوچرخه شده و از خانه مان که اندکی از پارک علامه  دور بود، به سوی کانون برویم،پارکی روبروی چهارصددستگاه؛ رفتیم و رسیدیم و خواندیم کانون پرورش فکری.راستش من نتوانستم مدت زیادی به آنجا بروم، دوری مسیر و … سد راه رفتن به کانون شد و پس از چند وقتی، قصه من و کانون به پایان رسید، اما در همین چند وقت تئاتر را شناختم و در یکی از نمایشهای کودکانه نقشی هم گرفتم، هرچند در همانجا بود که فهمیدم جادوی کلمات برای من فراتر از هر جادوی دیگری است، فضای متفاوت کانون پرورش فکری، یادگاری بود که در همه سالهای بعد با خود داشتم، اما سکوت و سکون کانون در سالهای بعد مرا دچار شک و تردیدی وجودی کرد.گاهی با خودم می گفتم آیا من واقعا به کانون رفته بودم؟ آیا من در کانون؛ تئاتری بازی کرده بودم؟ آیا پارک علامه، کانون پرورشی داشته؟ و سیل پرسشهایی که با ذهنم کلنجار می رفت؛ و پاسخی … راستش در پی سکون کانون دیگر قید رسیدن به پاسخ را زده بودم،تا چند روز پیش و داغ شدن عنوان کانون پرورش فکری در فضای مجازی.

مدیری قرار است برود، مدیری قرار است بیاید، مدیر سابق را نمی شناسم، مدیری که ممکن است بیاید را نیز؛ اما ذهن و زبان عده زیادی از مردم نگران است، نگران نگاه مدیر جدیدی که ممکن است فضای کانون را از سکون و سکوت به دره تاریک و تیره ای بکشاند، دره ای که از سکون بدتر است چرا که انعکاس مجدد تبعیض در سپهر انتصابات درون استانی است، برخی نیز نگران نگاه حاکم بر ذهن مدیر جدیدی است که نامش این طرف و ان طرف میچرخد، نگاهی که گویا حاوی داده هایی فارغ از عنصر مدنیت و مدرنیته است، برخی کسان از داده های نژادپرستانه می گویند، برخی دیگر از سوابق شناور سیاسی می گویند؛ سوابقی که نشان میدهند کنش چنین شخصی، از منتهی الیه راست و اصولگرایی که امروزه انحرافی می نامند تا دولت متصل به اصلاح طلبی ومسمی به اعتدال و تدبیرکشیده شده؛ و آنچه در این دو سویه متفاوت مشترک است؛ عشق ایشان در قرابتی غریب به قدرت مستقر است! فرقی هم ندارد که چنین عشقی به جریان مشایی منتهی شود و اصولگرایان دیروز که امروزه جریان انحرافی می نامند، و یا به دولت امروز که در زهدان اصلاحات نضج یافت،اما این همه سیلان در رفتار سیاسی خبر از چه چیز میدهد؟! این همه رفتار پیچ در پیچ و لابیرنت شکل و هزارتو! از حجازی اصولگرا تا مقتدایی ورژن دوم تا شریعتی امروز! رفتاری که همچون سنجه ای دقیق میتواند از روحی شیفته قدرت قصه بسازد، روحی که درهر کجا ممکن است مفید باشد الا در حوزه فرهنگ خاصه حوزه ای که مخاطبش روح سپید کودکان است.هنوز مربی کانون را به یاد دارم، بانویی فرهیخته که پس از خواندن متنی از آن روزگار کودکیم، بسیاری تشویق کرد و بعد از آنکه نرفتم تا در خانه مان آمد و با مادرم صحبت کرد، و چه اندازه امروز، کانون پرورش فکری نیازمند چونان روح سپیدی است، روحی از جنس فرشته ها، نه از عیار سیاست!!

غلامرضا جعفری