مرثیه ای برای محمدصادق! / دکتر غلامرضا جعفری

نمی شود که بنشینیم،نمی شود که ایستاده نگاه کنیم،نمی شود که چشم های تو را ببینیم و اشک را فقط بدرقه راهت کنیم، نمی شود محمد صادق. چندی سکوت کردم، چندی فقط نگاه کردم، چندی به وسوسه سهمگین قلم بی توجه بودم، چندی … اما گمان نمی کردم رنجی چنین دشوار از خیابانی به خانه […]

نمی شود که بنشینیم،نمی شود که ایستاده نگاه کنیم،نمی شود که چشم های تو را ببینیم و اشک را فقط بدرقه راهت کنیم، نمی شود محمد صادق. چندی سکوت کردم، چندی فقط نگاه کردم، چندی به وسوسه سهمگین قلم بی توجه بودم، چندی … اما گمان نمی کردم رنجی چنین دشوار از خیابانی به خانه ام برسد، با هر خبر که نام تو را می خواندم به یاد آن لحظه شومی بودم که پایت به سراشیبی مرگ لغزید،

IMG-20160328-WA0016

به آن درد عظیم که جان تازه ات را در هم پیچید، به بارانی که نازکانه چشم هایت را تیره و تار ساخت، به خیابانی که هیولای درشتی شد برای بلعیدن یک جان تازه، جانی که سراسر خنده بود و گلخند زندگی، جانی که می توانست روزی شاید بلای جان قلدران شود، قلدرانی که با چشم های بسته، با جان های تیره، با جسمی سراپا سیاه از کنار خیابان ها می گذرند و نهرهای عجیبی که هیولای مرگند در برابرشان سجده می کند، محمد صادق سکوت حالا دیگر برادری با ابلیس است و من هیچ وقت برادر خوبی برای ابلیس و ابلیسیان نبودم،مرا ببخش اگر پیشتر تنها نگاه کردم، مرا ببخش اگر صدای جیغ تو را در آن شب سیاه نشنیدم، مرا ببخش محمد صادق،

حالا ولی دوباره قلم می گیرم، دوباره می نویسم، دوباره جیغ های تو خواهم شد تا دردی که در سراشیبی مرگ جانت را پریشان کرد از یاد نرود،محمد صادق همه ما را ببخش، همه ما که از کنار این خیابان ها گذشتیم و صدای پای تو را به سمت مرگ نشنیدیم، همه ما که آنچنان درگیر با حواشی زیستن شده ایم که اصل زندگی،اصل محمد صادق، اصل نفس هایی که نیستند را از یاد بردیم، ما را ببخش محمد صادق و دعای مان کن، دعا کن که در برابر قلدران جانمان سخت باشد، دعا کن که قلم های مان بشکند اگر قرار بر نسیان رنج تو باشد، دعا کن نباشیم اگر محمدصادق های دیگری نیز بر سر همان پیچ تلخ به سراشیبی مرگ منتهی شوند، دعای مان کن و ما را ببخش محمد صادق.