کماکان، تحقیر ذات !

چندی پیش و بطور کاملاً تصادفی با نویسنده‌ای آشنا شدم که کتاب داستانی را به نام «کماکان» به رشته تحریر درآورده بود. حس همشهری بودن و حمایت از خانم های شهرم مرا بر آن داشت تا کتاب را خریداری و مطالعه کنم. سیر خطی داستان، توصیف ها، فلاش بک های زیبا و بیان شیوا هر […]

چندی پیش و بطور کاملاً تصادفی با نویسنده‌ای آشنا شدم که کتاب داستانی را به نام «کماکان» به رشته تحریر درآورده بود. حس همشهری بودن و حمایت از خانم های شهرم مرا بر آن داشت تا کتاب را خریداری و مطالعه کنم. سیر خطی داستان، توصیف ها، فلاش بک های زیبا و بیان شیوا هر خواننده را غرق در خواندن این کتاب می نمود و برایم جالب بود که نویسنده هیچگاه از لفــظ « سوسنگرد » استفاده نکرده و همیشه عنوان « خفاجیه » را در لابلای نوشته ها تکرار می کند.

نویسنده به نحو بسیار زیبایی، ماجراهای زندگی را وصف می کند و خواه ناخواه خواننده را به دوران گذشته می برد. او با گذر از حال وهوای جنگ، درد مردمان شهرش را به بهترین شکل ممکن ترسیم می کند و بهتر از آن نقش مادران عرب در جنگ را. کماکان در واقع روایت دختر خفاجیه ای است که طعم جنگ و سختی زندگی را چشیده و بخاطر گناه نابخشودنی برادرش (قتل)، تن به فصلیه بودن می دهد. او فصلیه بودن را پا نهادن در شکنجه گاهی می نامد که در نهایت به قتل گاه تبدیل می شود. بعد از پایان خواندن کتاب با وجود حدث و گمان های شبه قطعی خودم، از نویسنده کتاب، خانم دهیمی نژاد پرسیدم که چرا نام کتاب خود را کماکان گذاشته است. و ایشان گفتند بر این باور است که همچنان جوانانی وجود دارند که بخاطر وجود رسم و رسومات غلط، زندگی شان تباه می شود !!

همین جواب کافی بود تا بدانم نویسنده ساکن تهران در چه وادی از تصورات طی می کند. هیچگاه قائل به مطلوب بودن یا دفاع از موضوع فصلیه نیستم و نخواهم بود اما واقعیت این است که این موضوع و کارکردهای آن را باید در زیرساخت های توسعه نیافته قوانین در حداقل بیش از نیم قرن پیش جویا شد و ما سال هاست که این موضوع تمام شده را، دیگر حتا در داستان ها نمی شنویم. امروزه و با توجه به توسعه یافتگی آموزش، اما قانون همچنان در برخی از موارد دست به دامان عشایر و کارکردهای آن ها، شده است. لیکن آیا کتاب کماکان، نقد ذات است و سعی در اصلاح نظام اجتماعی عرب های خوزستان دارد ؟! پاسخ این پرسش به صراحت منفی است.

چرا که وقتی یک رسم هنجاری و حتی ناهنجاری سالیان سال دیگر وجود ندارد و به هنجارهای مطلوب تر مبدل شده است، نقد آن در حال حاضر فاقد موضوعیت است. بهرحال واقعیت تلخ داستان و رمان نویسی کشور این است که تا مایه داستان درد نباشد، خودزنی نباشد یا حتی لجن مال کردن ذات نباشد، انگار نه کشمکشی بوجود می آید و نه خریداری برای این نوشته ها پیدا می شود و این درد لاعلاج حتی دامن فیلم های جشنواره ای بین المللی را هم گرفته است !!. در این کتاب ما با دو نوع برادر آشنا می شویم، اولی بخاطر خودخواهی اش خواهر و بچه هایش را آوراه می کند و دیگری خواهرش را به فصیله بودن می سپارد. و البته با دو نوع مرد، یکی بی جنم و بی بخار و دیگری هوس باز و جانی !. « آن وقت نمی دانستم که پشت هر شکم برآمده ای پای یک مرد در میان است !

پشت هر بار سنگینی که گاه بر روی شانه های بی جان و بی رمق زن ها می افتد…. همین برآمدن شکم است که از بی استفاده‌ بودنشان کم می کرد و مانع دور انداخته‌شدنشان می شد ». اینها جملاتی هستند بر گرفته از متن کتاب، که بروی جلد آن درج شده اند. جملاتی که خواسته یا ناخواسته محصول نگاه و تفکر فمنیست است. حضور این نویسنده در برنامه بیت الهناء برایم جالب بود و البته این حضور هم نشان از عدم مطالعه کتاب توسط دست اندر کاران این برنامه دارد. اصرار نویسنده بر شکنجه روزانه فصلیه توسط مردمان هم قوم خود، که هم نماز می خوانند، هم روزه می گیرند و هم روضه امام حسین ع را بر پا می کنند نفی ذات که هیچ ، تحقیر ذات است !!. کلید واژه ای که به شکل وسیعی در لابلای جملات داستان تکرار می شود و فعلی که توسط برخی نویسندگان، کماکان تکرار می شود.

کاظم گمراوی