چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟

بنا به توصیه‌ی دوست عزیزم جناب آقای دکتر فیصل مرداسی کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟ ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر» نوشته دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون با ترجمه‌ی محسن میردامادی و محمدحسین نعیمی پور و مقابله‌ی متن سید علیرضا بهشتی شیرازی را از کتاب‌فروشی رشد اهواز خریده و مطالعه کردم.  دغدغه‌ای که همواره […]

بنا به توصیه‌ی دوست عزیزم جناب آقای دکتر فیصل مرداسی کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟ ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر» نوشته دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون با ترجمه‌ی محسن میردامادی و محمدحسین نعیمی پور و مقابله‌ی متن سید علیرضا بهشتی شیرازی را از کتاب‌فروشی رشد اهواز خریده و مطالعه کردم.  دغدغه‌ای که همواره ذهن ام را درگیر خود کرده است که چرا علیرغم موقعیت ممتاز جغرافیایی، فرهنگی و داشتن منابع طبیعی و اقتصادی فراوان، ما ایرانیان نتوانسته‌ایم پیشرفت کنیم؟

بخشی از کتاب‌هایی که در این زمینه مطالعه کردم و در کتابخانه شخصی‌ام دارم: «دارالمجانین» و «خلقیات ما ایرانیان» محمدعلی جمال‌زاده؛ «سازگاری ایرانی» مهندس مهدی بازرگان؛ «جامعه‌شناسی خودمانی» از حسن نراقی؛ «جامعه‌شناسی نخبه کشی» از علی رضاقلی؛ «ما چگونه ما شدیم» از زیباکلام؛ «فرهنگ سیاسی ایران» و «اقتدارگرايي در عهد قاجار» از محمود سریع القلم؛ «خودمداري ايرانيان» از حسن قاضي‌مرادي؛ «چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت» از كاظم علمداري؛ «پاسخ به یک سؤال خودمانی، چرا عقب‌مانده‌ایم؟» از یوسف فرامرزی؛ «موانع تاریخی توسعه‌نیافتگی در ایران» از مصطفی وطن‌خواه؛ «چرا عقب‌مانده‌ایم؟» از علی‌محمد ایزدی؛ «دیباچه‌ای بر نظریه‌ی انحطاط ایران» از سید جواد طباطبایی و اخیراً «ما ایرانیان، زمینه کاوی تاریخی و اجتماعی خلقیات ایرانی» از مسعود فراستخواه، ازجمله کتاب‌هایی هستند که می‌کوشند سرّ عدم توفیق جامعه ایرانی – در نیل به اهداف سیاسی و اجتماعی‌اش- را در چارچوبی فرهنگی تحلیل کنند. رهيافتي كه ما به آن رهيافت خلق‌وخوی ايرانيان مي‌گوييم قريب ٥٠، ٦٠ سال است كه تكامل زيادي پیداکرده و چاپ‌هاي متعدد كتاب‌هايي كه در اين باب نوشته مي‌شود نشان از اهميت اين ژانر دارد. عجم اوغلو و رابینسون در کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» شهر نوگالس را نمونه‌ای از یک تجربه طبیعی در نهادسازی جوامع انسانی تلقی کردند.

بخش شمالی این شهر در آریزونای آمریکا قرار می‌گیرد و بخش جنوبی آن در مکزیک. قسمت آمریکایی، دارای سطح درآمد بیشتر و امید به زندگی بالاتر، اما بخش جنوبی آن دارای جرم و فساد بیشتر و مرگ‌ومیر بالاتر است. درحالی‌که محیط جغرافیای در هر دو طرف حصار یکسان است، جمعیت از قومیت واحدی برخوردار است، اما چرا اوضاع در دو طرف کاملاً باهم فرق می‌کند؟ دلایل این تفاوت‌ها در دو سمت یک شهر از چه چیز‌هایی نشاءت می‌گیرد؟ این نابرابری صرفاً باعث پیامدهایی در زندگی افراد کشورهای فقیر نمی‌شود بلکه باعث گسترش نفرت غم و اندوه در نقاط دیگر جهان نیز خواهد شد. به اعتقاد آنان وضعیت کشورهایی مانند کره‌ شمالی و جنوبی، یا مناطق شمالی و جنوبی ایتالیا و البته مهم‌تر از همه شهر نوگالس نشان می‌دهد که تفاوت‌های قومی و نژادی، جغرافیایی، فرهنگی و … نمی‌تواند توضیح‌دهنده شکافی باشد که بین کشورهای فقیر و غنی نه‌تنها وجود دارد که مرتباً هم در حال گسترش است.

کتاب سعی می‌کند نشان دهد که همان‌طوری که مؤسسات اقتصادی در شکوفایی یا فقر یک کشور تأثیرگذار هستند؛ مؤسسات سیاسی و سیاستمداران نیز بر این سرنوشت تأثیر می‌گذارند و درواقع این سیاست و مؤسسات سیاسی هستند که داشته‌ها و مسیر مؤسسات اقتصادی را تعیین می‌کنند. پس از نقد نظریات رقیب که عمدتاً بر اقلیم و آب‌وهوا و ویژگی‌های جغرافیایی، فرهنگی و سنت‌های اجتماعی و برفرض جهل، غفلت و ناتوانی حاکمان استوار هستند؛ نویسندگان به طرح نظریه‌ی خود می‌پردازند. آن‌ها در این بخش، ابتدا نهادهای اقتصادی را به نهادهای فراگیر (فراگیرنده) و غیر فراگیر (استخراجی، بهره‌کش یا غارتی) تقسیم می‌کنند و سپس به‌تدریج نظریه‌ی خود در مورد ارتباط کیفیت نهادهای سیاسی و نهادهای اقتصادی و نیز ارتباط این دو با مقوله‌ی توسعه و انحطاط را مطرح می‌کنند. ازآنجایی‌که نهادها بر رفتار‌ها و انگیزه‌ها در زندگی واقعی اثرگذار هستند می‌توانند باعث موفقیت یا ناکامی کشور‌ها و ملت‌ها بشوند. استعداد‌های شخصی در هر سطحی از جامعه تأثیرگذار است، اما همین استعدادهای شخصی نیز برای اینکه به فعلیت برسند نیازمند یک چهارچوب نهادی هستند تا بتوانند به نیرو‌های مفید و مثبت تبدیل شوند.

به نظر نویسندگان این کتاب، وضعیت نهادهای اقتصادی، سیاسی کشورها نه‌تنها توسعه یا عقب‌ماندگی آنان را رقم می‌زند بلکه می‌تواند کشوری را که سال‌ها ثروتمند و در حال پیشرفت و یا پیشرفته بوده در طی مدتی نسبتاً کوتاه فقیر کند و بالعکس. عجم ‌اوغلو و رابینسون، نهادهای اقتصادی سیاسی جوامع را به‌طور کل و صرف‌نظر از زمان و مکان به دودسته فراگیر و بهره‌کش تقسیم می‌کنند. نهادهای فراگیر که موجب پیشرفت می‌شوند، اجازه مشارکت سیاسی اجتماعی به اکثریت مردم را می‌دهند و همه افراد جامعه به فراخور تمایل، توانائی و موقعیت خود می‌توانند مسئولیتی داشته باشند؛ علاوه بر اینکه این مشارکت باعث ایجاد حقوق اولیه‌ای مانند حق مالکیت و ایجاد کسب‌وکار و … برای مردم می‌شود. وضعیت در مورد نهادهای بهره‌کش برعکس است، این نهادها تنها توسط عده محدودی اداره می‌شوند و تنها به همان عده هم اجازه مشارکت در جامعه داده می‌شود و این نهادها مانع توسعه و پیشرفت هستند.

نتیجه‌گیری: نهادهای سیاسی یک جامعه عنصر کلیدی و تعیین‌کننده هستند. این‌ نهادها درواقع قوانین هستند که انگیزه‌ها را در سیاست مدیریت می‌کنند و کدام بخش‌هایی از دولت حق چه‌کاری را خواهد داشت. نهادی‌های سیاسی معلوم می‌کنند که چه کسی در جامعه قدرت را به دست می‌گیرد و با چه اهدافی این قدرت مورداستفاده قرار می‌گیرد. اگر توزیع قدرت غیر محدود باشد نهاد‌های سیاسی نیز تمامیت‌خواه می‌شوند. هم‌افزایی بسیار بالایی میان نهاد‌های اقتصادی سیاسی و اقتصادی وجود دارد. نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کشانه قدرت را در دست گروه اندکی از افراد در جامعه محدود می‌کند. نهادهای اقتصادی نیز توسط این گروه اندک نهاد دهی می‌شود و به‌این‌ترتیب منافع اقشار مختلف جامعه به نفع آن‌ها استخراج می‌گردد. منتقدان عجم اوغلو و رابینسون معتقدند که آن‌ها دست‌های پنهان سلطه خارجی اجازه استقرار این‌گونه نهادهای فراگیر را نمی‌دهد و مؤلفان از آن غفلت کرده‌اند یا این‌که آن‌ها تجربه‌های سیاست بین‌المللی را لحاظ نکرده‌اند و نباید تفاوت امریکای شمالی و جنوبی را مانند تفاوت کره شمالی و جنوبی در نظر گرفت. بااین‌وجود این نقدها چیزی از ارزش کتاب که مملو از تجربه‌های فقر و غنا از سراسر جهان است کم نمی‌کند.  مطالعه این کتاب 636 صفحه‌ای را به علاقه‌مندان به آینده ایران توصیه می‌کنم.

اهواز – لفته منصوری