نوزادی در متن آوارگی!

طفل شیرخواره به شانه ی مادر چسبیده گویی او مرکز جهان هستی است. دو کودک دیگرکه گویی ۵و ۷ساله هستند کنارش ایستاده اند به عبای سیاه او آویخته اند غیر از این است که مادر پناه فرزندان است ولی او گویی از درون فروریخته است خودش احساس بی پناهی می کند. مادر را می گویم! […]

طفل شیرخواره به شانه ی مادر چسبیده گویی او مرکز جهان هستی است. دو کودک دیگرکه گویی ۵و ۷ساله هستند کنارش ایستاده اند به عبای سیاه او آویخته اند غیر از این است که مادر پناه فرزندان است ولی او گویی از درون فروریخته است خودش احساس بی پناهی می کند. مادر را می گویم! گویی در عالم دیگری سیر می کند در چشمانش اندوه عمیقی لانه کرده و پرنده ی نگرانی مدام پشت نگاهش پر پر می زند.

می گوید: بچه ی کوچک که گریه می کند صدایش اهل خانه را اذیت می کند. از خجالت آب می شوم بچه هایم کوچکند بازیگوشی می کنند متوجه وضعیت فعلی مان نیستند. هر بار که بهانه ی خانه و پدرشان را می گیرند نمی دانم به آنها چه بگویم هر بار که بازیگوشی می کنند با به چیزی دست می زنند مایه ی شرمندگیم می شوند. اهل خانه چیزی نمی گویند وضعیتم را درک می کنند ولی خودم می دانم معذبند خودم بیش از همه معذبم آخر اینجا خانه ام نیست!

می گوید: در حمیدیه در یک خانه ی رهنی زندگی می کردیم. اموراتمان به سختی می گذشت طوری که پارسال دخترم به دلیل مشکلات مادی مجبود به ترک تحصیل شد.آهی عمیق می کشد و ادامه می دهد: ولی بلاخره سقفی بالای سرمان بود. سایه ی پدر بالای سر بچه ها بود. الان نگران دخترم هستم که در چه وضعیتی است چه می کند. هر چه باشد دختر در خانه ی مردم راحت نیست!

بعد از سیل پول رهن و اجاره ها یکباره سر به فلک کشید به طوری که نتوانستیم با همان پول خانه ای رهن کنیم، عایدیی هم برای پرداخت اجاره خانه نداریم از طرفی صاحبخانه هم جوابمان کرد مجبور به تخلیه ی منزل شدیم. شوهرم به بیماری اعصاب مبتلا و تحت پوشش بهزیستی ست از بهزیستی دارو می گیرد او هم به پرستاری نیاز دارد.آواره و درمانده بودیم که دخترعمویم دلش به حال بچه ها سوخت و من و سه نفر از بچه ها را پناه داد بیش از این نمی توانم به او فشار بیاورم چون خودش هم از نظر مالی وضعیت مناسبی ندارد، حالا در عین دو به خانه اش پناه آورده ام دختر بزرگترم که ده سال بیشتر ندارد همراه پدرش در حمیدیه در خانه ی یکی از آشنایان است … برای دختر سخت است در خانه ی مردم زندگی کند و پدرش را در این وضعیت ببیند …

اثاثیه را هم یک فرد خیر فعلا در خانه اش جا داده تاخدا چه بخواهد…خانواده ام از هم پاشیده دربدر شده، دلم برای جگرگوشه ام تنگ شده می دانم او هم دلش برای من و برادرانش تنگ شده. لحظه ای نیست که نگرانش نباشم.هیچ چیز نمی خواهم فقط می خواهم بچه هایم را زیر یک سقف جمع کنم، زیر پرو بال خودم بگیرم، بچه هایم توی خانه ی مردم بزرگ نشوند راحت بدوند بازی کنند. شرمنده ی هر حرکتشان نباشم.اشک می ریزد.صدای نوزاد توی گوشم زنگ می زند.نوزادی در متن آواره گی …

هادی سواری

۰۹۱۶۳۱۵۷۵۲۶