بازنشستگی و کام تلخ قانون!

کارمان به کجا رسیده که باید برای بازنشسته کردن گروهی به زور تصویب قانون پس قانون دل ببندیم، خیلی وقت است واژه ها و یا برخیشان بلاتکلیفند، بسیاری از واژه ها نمی دانند در چه معنایی باید مصرف شوند و شنونده، بخصوص شنونده معمولی، برای رمز گشایی از واژه ها تکلیف لایطاقی بر دوش دارد؛ […]

کارمان به کجا رسیده که باید برای بازنشسته کردن گروهی به زور تصویب قانون پس قانون دل ببندیم، خیلی وقت است واژه ها و یا برخیشان بلاتکلیفند، بسیاری از واژه ها نمی دانند در چه معنایی باید مصرف شوند و شنونده، بخصوص شنونده معمولی، برای رمز گشایی از واژه ها تکلیف لایطاقی بر دوش دارد؛ زبان به طور طبیعی رو به سادگی است و این یعنی اینکه واژه ها به شکلی طبیعی پلی ساده برای رساندن معنایی ولو پیچیده هستند، اما دیر وقتی است که اتفاقاتی در اطراف زبان، واژه را به سنگینی پوچی دچار کرده، سنگینی در نتیجه فقدان معنا و گرفتاریی که زبان را به موجودی طفیلی و نیهیلیستیک بدل ساخته است.

می گوییم ارزش افزوده و قانونی مصوب می کنیم و جنجالهایی آفربده می شود، جدای از معنای قانونی این موضوع اما گرفتاری دو کلمه ارزش و افزوده را در نظر بگیرید! شنونده با شنیدن این دو کلمه چه برداشتی می کند و این برداشت چه اندازه با قصد قانونگذار در نامیدن عملیاتی مالی نزدیک است؟ در نهایت اینکه امروز باشنیدن کلمات ارزش و افزوده، چقدر از معنای طبیعی کلمات در ذهن مخاطب تولید می شود و چه اندازه این کلمات به ضدیت با طبیعت اصلی و زمین مبدا خود گرفتارند؟شوربختانه اینکه زبان امروز ما بسیار گرفتار شده و تکلیف خود را با تولد و تولید معناهای متناقض نمی داند و امروز نیز واژه( بازنشستگی) وارد در چرخه بی معنایی و معناهای نیهیلیستیک شد و از این پس شنونده نمی داند چه معنایی در پس این واژه منتظر اوست؟

پیشتر باشنیدن واژه بازنشستگی معنایی که ذهن را پر می کرد، نقشی از چهره ای پیر بود که حالا آرد خود را بیخته و الکش را آویخته، انسانی که چند دهه از عمرش را در سازمانی، شرکتی، جایی گذرانده و در کنار سازمان بزرگ شده، انسانی که امروز از مرز کنشگری گذشته و باید سکون حکمت را تجلی شود، و جامعه با دیدن چهره های پیر بازنشسته، چهره های پیر و خسته و شکسته و فراموش شده نمی ببند، بلکه مسیر توسعه را از دیروز شاهد است و هر خط و چروک بر چهره، حکایت از تلاشی دارد که امروز را ساخته، بازنشسته نوعی بازتولید عصر کودکی بود، عصری که انسان در کنار حقوقش، تکلیفی به جز بودن نداشت؛ روزگار کودکی روزگاری است که آدمی را برای ورود به جهانی بزرگتر آماده میسازد و بازنشستگی قریبترین دوره به آن روزگار بود، زمانه ای تا آدمی آماده شود با واگذاری اشیا، از مرز شی وارگی بگذرد و جهان معنا را درک کند، بازگشت به دوره کودکی با این تفاوت که کودک پیر بازنشسته، تکالیفش را انجام داده و حالا باید از حقوقش لذت ببرد، لذتی که با عشق و احترام به پیران جامعه را طرازی انسانی می دهد و از جمعی بربری به جماعتی انسانی ارتقاء می بخشد؛ امروز اما زبان با کژتابیهای بسیار چنین حکایتی ندارد.

وسوسه بقا و بودن در همه رفتارهای آدمی متجلی است حتی در فرار از بازنشستگی و فهم این رفتار بشر، نبوغ نمی خواهد و همه ما کم و بیش گرفتار قصه خلودیم؛ اما چرا در جامعه ما هر چیز ساده بدل به کلاف سر در گم می شود؟ چرا سادگی که روزی مفرطانه می خواستیم، بدل به پیچیدگی متظاهرانه شده و هر بار از بک طرف بام سقوط می کنیم؟ چرا برای بازنشسته شدن برخی باید قانون جدا مصوب کنیم و دوباره قانون تازه بنویسیم و در اخبار و جرائدمان از فتح الفتوحی چنین غمگین، شادی مزورانه ای بسازیم؟ چرا برای بیرون کردن برخی از سازمانها باید معنای ساده و صمیمی بازنشستگی را فدا کنیم و فرایند معیوب قانون و صیرورت ناکام قانون نویسی در امروزمان را نادیده بگیریم؟

چرا حکمت بازنشستگی را در فقدان نگاه حکیمانه قربانی دلاله های سیاسی و غیرسیاسی می کنیم و چنان از اخراج برخی به زور قانون می گوییم که دیگر جایی برای مصرف حکمت باقی نمی ماند؟ و چرا محیط خانه هایمان چنین تنگ و نمور و اندوهگین و غمزده است که شخص ترجیح میدهد از روی صندلی به قبر هدایتش کنند و در قالب خانه، متقاعدش نکنند؟ و چرا منفعت های سازمانی در فرایند طراحی معیوب امروزمان در سرنوشت مدیران و مشاوران و … دیده می شود و در نتیجه برای برخی بازنشستگی رسیدن به مرز حکمت نه، که گام گذاشتن به جهان گدایی است؟ خاصه وقتی بچه های کوچولوی جناب مدیر، امروز به آقازاده هایی بدل شده اند که هزینه مصرف هر روزشان از هزینه مصرف یک سازمان بیشتر است؟به جای قانون نوشتن برای اخراج برخی، چرا قانونی نمی نویسید تا منافع آدمی در دوران بازنشستگی فدای سیاست و اختلاس و … نشود؟ چرا واژه ها را چنان از معنا تهی می کنید که ناگزیر از سقوط در سپهر بی معنایی شویم و در جایی که معنا مفقود است، هیچ قانونی کار برد ندارد.

غلامرضاجعفری