دختری به نام جمیله!

تازه شانزده سال ازبهاز زندگیش میگذرد اماافتادگی چهرش نشان از غم سی ساله رادارد چشمانش رنگ عشق و امید به زندگی رامیدهد نمیدانم چطورشد که سفره دلش رابرایم بازکرد میگفتم که آرزو دارم مثل هم سن وسالانم پشت میزو نیمکت درس بخوانم ای کاش که زندگی ام همش خواب بود ویکی از راه برسدومن رااز […]

تازه شانزده سال ازبهاز زندگیش میگذرد اماافتادگی چهرش نشان از غم سی ساله رادارد چشمانش رنگ عشق و امید به زندگی رامیدهد نمیدانم چطورشد که سفره دلش رابرایم بازکرد میگفتم که آرزو دارم مثل هم سن وسالانم پشت میزو نیمکت درس بخوانم ای کاش که زندگی ام همش خواب بود ویکی از راه برسدومن رااز این خواب هولناک بیدار بکند.جمیله میگفت پدرم وابسته به انواع موادمخدراست وچند سالی میشه که مادرم از اوجدا شده پانزده سال بیشتر نداشتم که پدرم به زور مرا به عقد یک جوان ۲۴ساله درآورد اوایل نامزدیمان احمد که نشون می دادکه به زندگی علاقه دارد و سعی میکردکاردرست وحسابی پیدابکندبعدکم کم فهمیدم که او هم مانند پدرم معتادبه شیشه هست .

یادم میایدیک شب وقتی درباره مصرف مواد بااوبحثم شد به من گفت که پدرم برای اینکه خرج موادش را دربیاورد تو رابه عقدم درآورد .آسمان آبی درمقابل چشمانم سیاه وکبودشدباورم نمیشدکه پدرم این کار را بامن کرده باشد .آثار کبودی برپوست سفید صورتش هنوز مانده بود میگفت که نامزدم به بهانه های مختلف من را زیر مشت ولگدقرارمی داد کم کم فکر کردم که باید فرار بکنم تنها جایی که داشتم خانه مادرم بود یک روز که پدرم و نامزدم درخانه مشغول مصرف موادبودن از خانه فرار کردم وپیش مادرم آمدم مادرم جایی برای زندگی نداردپیش خاله اش در اتاقی خرابه زندگی میکند اتاقی که فقط یک فرش ساده وقدیمی دارد ویک کولر که ظهر در اوج گرما هوای گرم در اتاق مان پخش میکند خاله اش هم هر روز غُر میزند که یا اتاق را تخلیه بکنید ویا اجاره به من بدهید .فقر سراسر زندگیمان را مال خودکرده مادرم بعض اوقات با کار کردن درخانه این وآن شکم مان را موقتا پر میکند دوست دارم که همانند دیگر دختران به کلاس ومدرسه برگردم تا شاید بتوانم زندگی گذشته ام راجبران بکنم.

ناصرفرجی زاد

مسئول پایگاه خدمات اجتماعی گلدشت ۰۹۳۶۸۶۲۸۶۰۸