پدر آشفته حال

یونس حردانی :پیرمرد آرام وقرار نداشت،گاه میئنشست وگاه برمیئخاست ،دستئهای لرزانش رامرتب به هم میمالید بطرف آسمان بالا میگرفت ونجوای یا الله می کرد،گویی منتظر خبر نهایی است ،پشت سرهم با گوشه چفیه اش عرق پیشانیش را پاک میکرد،گاهی روی جدول مینشست وگاهی قدم میزد به او نزدیک شدم بعد ازسلام پرسیدم “عمو”کمکی از من […]

یونس حردانی :پیرمرد آرام وقرار نداشت،گاه میئنشست وگاه برمیئخاست ،دستئهای لرزانش رامرتب به هم میمالید بطرف آسمان بالا میگرفت ونجوای یا الله می کرد،گویی منتظر خبر نهایی است ،پشت سرهم با گوشه چفیه اش عرق پیشانیش را پاک میکرد،گاهی روی جدول مینشست وگاهی قدم میزد به او نزدیک شدم بعد ازسلام پرسیدم “عمو”کمکی از من ساخته است، با صدای لرزان گفت:چه کمکی آقا؟چه کمکی؟کار از کمک گذشته است،

تنهافرزند پسرم، بد جایی تیر خورده،امیدی نیست!!!!!
صدای لرزانش بقدری زیاد بود که به سختی متوجه حرفهایش میشدم ، میگفت:
آقا جون جگر گوشه ام داره میمیره،آقا جون ،مادرش،مادرش، اون هم بعدش میمیره،
گفتم چه شده؟ چرا؟چه کسی این بلارا سرش آورده؟
میگفت: عروسی!!!!!
آقا جون، عروسی،عروسی عمو زاده اش یزله وتیراندازی بود که بعدش این بلا…..جمله اش راکامل نکرده بود که جیغ همراهان زن که در سالن انتظار بودند بلند شد،
وبعد از آن پیرمرد نقش برزمین شد ودیگر بلند نشد،انا لله وانا الیه راجعون،

برای بهتر زیستن ازبعضی از سنت های غلط دوری کنیم، ویادرپی اصلاح آنهاباشیم