نشعانیات ؛ هم اندیشی روشنفکران!

سید نشعان آلبوشوکه : امروز ساعت ۶عصر بنا به دعوت هادی سواری جلسه ای با عنوان بررسی تاثیر پذیری روشنفکران عرب بر جامعه عربی قراره که در حسینیه فلانی تشکیل شود، حالا چرا گفتم حسینیه فلانی؟ بخاطر اینه که ما هربار که در حسینیه ای جلسه ای برگزار کردیم روز بعدش صاحب ان حسینیه به […]

سید نشعان آلبوشوکه : امروز ساعت ۶عصر بنا به دعوت هادی سواری جلسه ای با عنوان بررسی تاثیر پذیری روشنفکران عرب بر جامعه عربی قراره که در حسینیه فلانی تشکیل شود، حالا چرا گفتم حسینیه فلانی؟ بخاطر اینه که ما هربار که در حسینیه ای جلسه ای برگزار کردیم روز بعدش صاحب ان حسینیه به متولیان جلسه زنگ میزند و میگوید بار دیگر اجازه برگزاری جلسات در حسینیه را نمیدهد! چرا؟الله اعلم! به همین دلیل اجالتا نام حسینیه محفوظ است.

به ابوحامد زنگ زدم، گفتم اگه میری منم باهات میام گفت والله فکر نکنم برم، گفتم چرا اخه گفت این جلسات هم فقط وقت تلف کردنه، هیچ خروجی نداره! گفتم حداقلش با رعایت پروتکل دوستان را میبینیم،به جان تو پوسیدیم از بس خانه نشستیم. بالاخره ابوحامد قبول کرد.ساعت ۶ وربع به محل برگزاری جلسه رسیدیم، حاج ناجی غزلاوی دم در درحالیکه ماسک زده بود، سیگاری در دست داشت، کمی مکث کردم ببینم با ماسک چطور سیگار میکشد، باکمال تعجب دیدم بدون اینکه ماسک را به کناری بزند سیگار را نزدیک دهان خود کرد، دقیقا ماسک را جلو دهانش به اندازه سیگار سوراخ کرده بود؟ حالا جالبتر اینکه جهت رعایت بهداشت عمومی حاضر نشد با ما دست بدهد.

داخل حسینیه شلوغ بود، طبق معمول باز هم عادل صخراوی مجری بود، کاغذی در دست داشت و دور بر میکرفون میچرخید، شخصی که پشت سرم بود گفت بازهم که عادل مجریه برنامه است گفتم بهترشو داری بیار، با خنده گفت اره، خانم ناردین فرج مجری برنامه the voice ،بنظرم شوخی بی مزه ای بود.دنبال جا برای نشستن میگشتیم، ابوحامد گفت نگاه کن، ولبخندی زد نگاه ابوحامد را دنبال کردم، دکتر بلمچی را دیدم، ماسک زده بود، چون دماغش بزرگ بود تقریبا ماسک فقط دماغ ایشان را پوشانده بود، به ابوحامد گفتم ماسک xxxl هم براش کوچیکه، ابوحامد در حالیکه برای ایشان دست تکان میداد، قهقهه ی بلندی کرد.

برنامه شروع شد و عادل صخراوی پس از تشکر از حضور مدعوین از قاری قران دعوت کرد تا به جایگاه تشریف بیاورد، قاری قران شروع کرد به تلاوت سوره شمس، یاد تمام امواتم افتادم، ابوحامد اهسته این مصرع شعر از عبدالغنی النابلسی را در گوشم زمزمه کرد :أقرأ ألم نشرح فتقرأ لی عبس.بلافاصله بعد تلاوت قران مجید، عادل پشت میکروفن رفت و یک بیت شعر از مرحوم ملافاضل سکرانی را با لحن زیبای خود خواند

خبر شر وکتی الجاسی دریته     وعلی مطوی الصبر همی دریته

من حل الاذی ابیاری دریته      یحل باچر ابداری اویخل بیه

واز ابوعارف دعوت کرد تا درباره فعالیت موسسه ی خیریه گزارشی خدمت حضار بدهد!! ماندم گزارش ابوعارف با عنوان جلسه چه سنخیتی دارد!

ابوعارف مثل همیشه خیلی راحت، ساده وبی الایش حرف میزد : دوستان اولا من رک پوست کنده بهتان بگویم که فعالیت سیاسی را کنار گذاشتم، (صدایی از میان جمع گفت یکی ندونه فکر میکنه هنری کیسیجنره) مردم مناطق محروم در زیر خط فقر زندگی رقت باری را تجربه می کنند وما در حد توان و وسعمان البته با همت خیرین به این عزیزان کمک می کنیم، دوستان با هر مبلغی می توانند مشارکت کنند، مثلا از سید نشعان که مبلغ ده هزار تومان تا عبدالقادر حمادی که پنج ملیون تومان به موسسه خیریه کمک کردند ( نصف جمعیت به سمت من نگاه کردند، گفتم خدا بگم چکارت کنه ابوعارف، عبدالقادر را در میان جمعیت دیدم که بمن زل میزد انگار میگفت پفیوز تو که پول داری و به موسسه کمک میکنی چرا بدهی ات را نمیدهی؟ علاوه بر ان سید لطیف که پشت سرم نشسته بود گفت :مولانه لاتنبرگ).

دیگه نفهمیدم هادی سواری چی میگفت همش زیر زبونم بهش فحش میدادم.

سخنرانی هادی سواری به پایان رسید و عادل صخراوی از دکتر غلامرضا جعفری به عنوان سخنران اصلی دعوت دعوت کرد، ایشان هم بلا فاصله در حالیکه سررسیدی در دست داشت پشت میکرفون قرار گرقت :حضار گرامی، اساتید ونخبگان محترم امروز گرد هم امدیم تا راهکاری جهت برون رفت از بحرانهای اجتماعی که جامعه سنتی ما سالهاست که با ان دست به گریبان است پیدا کنیم، اما چه کنیم که نخبگان در این وادی مصداق این شعر مولانا هستند که میفرماید:شیر بی یال ودم اشکم که دید؟

یکی بلند شد و گفت :من دیدم! ، ابوایلیا باتعجب گفت :کجا؟!! طرف گفت توخونمون،

_ عجب یعنی شما در منزلتان شیر بی یال و دم اشکم دارید؟

_گفت اره بخدا، اتفاقا یکی نه چندتا داریم، یکی توحیاته، یکی هم تو حمام که اتفاقا اب سرد وگرم داره ویکی…

ابوایلیا صورتش سرخ شده بود، سخن طرف را قطع کرد وگفت برادر من مارا گرفتی؟

من میگویم شیر؟ شیییییییر

_خوب منم میگویم شیرررررر

یکی دیگه از ان طرف بلند شد گفت اقا اصلا ضرب المثل را اشتباه گفتی اون فیله، فیل، فیل بی یال و دم واشکم که دید

ابوایلیا داشت منفجر میشد، گفت اقای عزیز، مرحوم علی اکبر دهخدا در کتاب امثال وحکم میگوید شیر والله بلله شیر

دکتر عادل حیدری درحالیکه با دستش سبیلش را مرتب میکرد، گفت اقای دکتر جعفری عزیز اصلا نه شیر شما و نه فیل این اقا، اسب بله اسب، اسب بی یال ودم اشکم که دید، اسب هم یال داره هم دم داره هم شکم، بعد از گفتن این جمله چنان ژستی به خود گرفت که انگار نظریه نسبیت را کشف کرد.

همهمه ای سراسر حسینیه را فرا گرفت یکی میگفت شیر ان یکی میگفت شتر، دیگری میگفت فیل، خلاصه غوغایی به پا شد، خلیل عبیات در میان این همهمه بلند شد وگفت لازمه که به استحضار دوستان برسانم که در حالیکه دیشب شما دوستان در خواب ناز تشریف داشتید دکتر فاضل عبیات تا ساعت ۴ صبح در منطقه پردیس برای حل معضل فاضلاب اب حضور داشتند

عبدالمنعم گفت ببخشید یعنی دکتر فاضل عبیات کارگر اداره اب وفاضلابه، اصلا چه لوزمی داره معاون عمرانی استاندار چکمه بپوشه وبره توفاضلاب، نمیتونست از همون دفترش کارهارو مدیریت کنه؟

_خلیل هم که انگار عبدالمنعم به تمام مقدسات توهین کرده باشد، با توپ پر جواب داد نه اینکه این پروژه را به شما نداد مال اینه که میسوزی،کل حسینه به دو گروه موافق و مخالف فاضل عبیات تبدیل شد. بیچاره ابوایلیا پشت میکرفون داشت چند دانه موی باقی مانده سرش را میکند، از عادل صخراوی هم کاری ساخته نبود، نگاهی به دور وبرم کردم از دکتر شلیش پور و دکتر بلمچی و دکتر عادل حیدری خبری نبود، ابوحامد با نارحتی گفت :من دارم میرم خونه میای یا نه….