مشروطه ، انقلابی که دزدیده شد!

دکتر لفته منصوری: امروز ۱۱۱ سال از اعدام شیخ فضل‌الله نوری در ۱۱ مردادماه ۱۲۸۸ در میدان توپخانه‌ی تهران می‌گذرد. نمی‌دانم فاصله‌ی اتوبان شیخ فضل‌الله نوری تا کوچه‌ی بن‌بست نائینی در جوادیه‌ی تهران چقدر است؟ اما این‌قدر می‌دانم که فاصله افتادن بین این دو عالم دینی در تاریخ ایران چقدر رویداد سهمگین و سترگ بود […]

دکتر لفته منصوری: امروز ۱۱۱ سال از اعدام شیخ فضل‌الله نوری در ۱۱ مردادماه ۱۲۸۸ در میدان توپخانه‌ی تهران می‌گذرد. نمی‌دانم فاصله‌ی اتوبان شیخ فضل‌الله نوری تا کوچه‌ی بن‌بست نائینی در جوادیه‌ی تهران چقدر است؟ اما این‌قدر می‌دانم که فاصله افتادن بین این دو عالم دینی در تاریخ ایران چقدر رویداد سهمگین و سترگ بود که انقلابی را از دست علمای دین، مردم، آزادیخواهان و مبارزان ربود؟! انقلابی که مینیاتوری از تمامی گروه‌های سیاسی و اقشار مختلف جامعه‌ی ایران در پدیدآوری آن نقش داشتند. مشروطیت حرکت پرنفوذ و عمیقی بود که توانست شاه قاجار را وادار به تسلیم شدن کند و جریان وادادگی داخلی را به جریان پویای مردمی تغییر دهد که از دل آن قانون اساسی و مجلس شورای ملی و توجه به ملت و ملیت و دیانت بیرون آمد.

جلال آل احمد در کتاب غرب‌زدگی خود راجع به اعدام شیخ فضل‌الله نوری چنین نوشته است: «به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب‌زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند؛ و من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار، همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غرب‌زدگی پس از دویست سال بر بام‌سرای این مملکت افراشته شد».

طرفه اینکه حکم مفسد بودن شیخ فضل‌الله نوری، امضای گروهی از عالمان طراز اول نجف اشرف شامل آیت‌الله‌العظمی محمدحسین نجل میرزا خلیل، آیت‌الله‌العظمی محمدکاظم خراسانی و آیت‌الله‌العظمی عبدالله مازندرانی را دارد! و قاضی دادگاهی که شیخ فضل‌الله را محاکمه و به اعدام محکوم کرد «شیخ ابراهیم زنجانی» بود. این مرد ۲۰ سال در حوزه علمیه نجف علوم دینی خوانده بود و شاگرد آخوند خراسانی، شیخ محمد لاهیجی و حاجی میرزا خلیل بود.

علمایی که پرچم مشروطه را برافراشتند، صاحب دو گفتمان متفاوت در نسبت بین شریعت و مشروطیت شدند. آیت‌الله طباطبایی و بهبهانی و بخصوص نائینی تفسیری از دین و شریعت ارائه دادند که با مفاهیم مشروطیت کاملاً سازگار باشد. این گفتمان را گفتمان مشروطه ایرانی می‌خوانند؛ چراکه مشروطه را سازگار با شریعت و باورهای دینی می‌داند.[۱] این نوع مشروطه‌خواهی به معنای پذیرش بنیادهای مدرنیته (سکولاریسم، اومانیسم و لیبرالیسم) و در کل تجددخواهی نبود، بلکه استفاده از ابزارهای تجدد برای احیای دین و حفظ آن بود. به عبارتی برخی از امورات مدرنیته همچون، تأسیس مجلس، تدوین قوانین عرفی، برابری همه در مقابل قانون، پیشرفت، دولت، تساوی و … را با شریعت اسلام قابل انطباق و حتی برگرفته از آن می‌دانستند. از دو جهت مشروطیت برای آن‌ها سود داشت، یکی، باعث خلاصی عموم رعیت از چنگال ظلم می‌شد و دیگری، باعث حفظ بیضه اسلام می‌شد.[۲] امّا در مقابل این گفتمان، کسانی چون شیخ فضل‌الله نوری و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی بودند که بر مشروعه‌طلبی تأکید داشتند. گفتمان مشروعه‌طلبی به دنبال احیای گفتمان سنتی بود که پایه مهم آن علما بودند. طرفداران این گفتمان معتقد بودند که قرآن خود کتاب قانون است و انسان‌ها اختیار قانون‌گذاری را ندارند. شیخ فضل‌الله که در ابتدا با مشروطه‌خواهان همراه بود، آشکارا نسبت به اوضاع مملکت و وابستگی آن به بیگانگان شکوه می‌کرد.

باگذشت زمان و اختلاف بین مشروعه‌طلبان و مشروطه‌خواهان افزایش یافت. به‌گونه‌ای که در برابر هم قرارگرفته و یکدیگر را محکوم می‌کردند. شدت این اختلافات به حدی بود که شیخ فضل‌الله نوری اعلام داشت هر که در راه مشروطه تلاش کند مرتد است. مشروطه‌خواهان هم حکم دادند هر که با مشروطه مخالفت کند مخالف امام زمان است.[۳]

پس از درگیری‌های خونین دوران استبداد صغیر که با خشم محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روسی آغاز و سرانجام، فتح تهران توسط آزادی خواهان در تیرماه سال ۱۲۸۷ و فرار شاه به اتمام رسید، آزادی خواهان که تعدادی از آن‌ها از عناصر وابسته به حکومت بودند، تحت شرایط موجود به قلع‌وقمع اسلام‌گرایان پرداختند. با وجود فتاوای علمای نجف مبنی بر خویشتن‌داری در برخورد با مخالفان مشروطه، منازعات سیاسی و اجتماعی در حوزه نظر و عمل ادامه پیدا کرد، رهبران و آزادی خواهان به مجازات مخالفان مشروطه برآمده و شیخ فضل‌الله نوری تنها ۱۶ روز بعد از فتح تهران به دار آویخته شد.

اعدام شیخ، روحانیون پشتیبان مشروطه را بیش از سایر مخالفان نگران کرد و برای نخستین بار در ایران یک مجتهد به دلیل عمل به آنچه تشخیص داده بود، یک وظیفه دینی است بر سرِ دار رفت. با اعدام شیخ بسیاری از علمای بزرگ اسلام دست از مبارزه سیاسی کشیده و یا در پی برخورد جناح رقیب از صحنه کنار رفتند. علامه نائینی در نجف دست‌نوشته‌های خود را به جوی آب سپرد و از مباحث سیاسی دست کشید. بهبهانی ترور و طباطبایی تبعید شد، آخوند خراسانی که در مسیر عراق به ایران در حرکت بوده و قصد حل‌وفصل منازعات را داشت به طرز مشکوکی در بین راه درگذشت. کناره‌گیری جناح مذهبی از صحنه سیاست که تا آن زمان به‌طور عمیق در مباحث سیاسی و اجتماعی جامعه حضور فعال داشت به‌یک‌باره خلأ قابل‌توجهی را به وجود آورد که منجر به نمایاندن ماهیت سکولاریستی مشروطه توسط هواداران و روشنفکران غرب‌گرای مشروطه شد. در این شرایط سخت مردم به دنبال مصلحی بودند تا بتواند آن‌ها را از این شرایط رقت‌بار خارج سازد؛ این بار داعیه‌ی «استبداد منور» و «دیکتاتور مصلح» را به‌عنوان استعاره‌هایی برای خروج از بی‌قراری مشروطه سر دادند و بدین ترتیب بود که زمینه‌ها برای به قدرت رسیدن رضاخان فراهم شد.

 

 

پانویس:

[۱] – کسروی، احمد (۱۳۷۹)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: امیرکبیر، ص ۷۳۰٫
[۲] – زرگری نژاد، غلامحسین (۱۳۷۷)، رسائل مشروطیت (۱۸ رساله و لایحه درباره مشروطیت)، تهران: نشر کویر، ص ۵۴۹٫
[۳] – همان، ص ۱۶۴٫