جنازه ای برای افتتاحیه…!

خرابی شهر بیش از آن بود که بتوانند اصلاح کنند ، ساختمان های کج و معوج ، فاضلابی که به کوچکترین باران یا حتی بدون آن در خیابان‌های پُر از چاله جاری که نه ! بلکه راکد مانده و بوی تعفن آن همه جا را گرفته بود. ، بدلیل اینکه بزرگان شهر و مسوولین آن […]

خرابی شهر بیش از آن بود که بتوانند اصلاح کنند ، ساختمان های کج و معوج ، فاضلابی که به کوچکترین باران یا حتی بدون آن در خیابان‌های پُر از چاله جاری که نه ! بلکه راکد مانده و بوی تعفن آن همه جا را گرفته بود. ، بدلیل اینکه بزرگان شهر و مسوولین آن مرتب باید از بهترین کت و شلوارهای مُد روز استفاده می‌کردند تنها خیاط شهر راضی و خوشحال بود ، تازه میگفتند زن و بچه خیاط مذکور که گویا مسلمان هم نبود ، در شهری دورتری زندگی بسیار مجللی داشتند .

در شهر اسپیرو تعداد گاریهای زباله آنقدر زیاد شده بود که لازم شد برای آنها قوانین راهنمایی و رانندگی گاری وضع میشد ، اما برخی از اعضاء شورای شهر بجای اینکه در جلسات موضوع را مورد بررسی قرار دهند ، مشغول چشمک زدن بودن و هیچ وقت کلامشان منعقد نشد، آنها معتقد بودند در جایی که حرف و کلمه نفعی ! نداشته باشد ، چشمک زدن ،راه حل معقولی است ، تازه ! چند روایت هم در باب فواید چشمک و اینکه باعث خیسی و نور چشم میشود در کاغذهای کوچک نوشته و در جلسات بین خود ردو بدل می‌کردند . بگذریم….قرار بر این شد حالا که نمیتوانند به چمن ها آب داده ! و درپوش فاضلاب ها را از دزدان درپوش دزد پس بگیرند ، به فکر چاره ای برای قبرستان شهر باشند که دیگر جایی برای مُردگان نداشت ،قرار براین شد قبرستان جدیدی بسازند ، البته آبادساختن قبرستان با مُرده ها بوده و مسوولین فقط باید زحمت جانمایی آنرا میکشیدند ، با زحمت و تلاش فراوان در قسمتی از شهر که یک زمانی سینما و در آن فیلم های مستهجن پخش میشد ، با رد و بدل کردن کاغذهای کوچک و چشمک تصویب شد ، هر چند زمین سینما کوچک و محدود بود اما دسترسی مردم به آن راحت‌تر صورت میگرفت زیرا حسب گفته ی یکی از مسوولان، زیارت قبور مایه یادآوری آخرت میشد ، و باید مردم را بیشتر به آخرت امیدوار کرد !!، خلاصه با این استدلال و چند دلیل دیگر محل قبرستان جدید مشخص شد ، حالا ماند کلنگ زنی و افتتاح آن !

شهر اسپیرو در پایتخت مدعیان زیادی داشت که لازم بود، برای کلنگ زنی دعوت میشدند ، دعوتنامه ها حاضر شدند ، با ابتکار فرزند یکی از مسوولان که در خارج مشغول درس خواندن بود قرار شد برای کلنگ دسته ی بلندی بسازندکه همه مسوولان و رابطانی که در ساختن قبرستان جدید دستی بر آتش داشتند بتوانند هنگام کلنگ زنی دسته کلنگ را لمس بکنند .دسته کلنگ و کلنگ با تصویب یک بودجه ی کلانی به تصویب رسید و روز کلنگ زنی مشخص شد ، اما مگر میشود برای افتتاح قبرستان ، مُرده نداشت؟

دوباره جلسه گرفته شد ، بوی فاضلاب همه جا پیچیده بود ، صدای چرخ گاریهای زباله آرامش جلسه را بهم میزد ، تازه گرفتاریهای جدیدی هم شروع شده بود ، بعضی ها بجای اینکه خویش را در اتاق و با قلاب پنکه حلق آویز کنند ، پارک و آویزان شدن از درخت را انتخاب کرده بودند ، واقعاً بعضی اوقات مردم زیاده خواه شده بودند و با این رفتارهای بچگانه مشکلات جدیدی میآفریدند ، اما همه این حوادث باعث نشد ، خدمت به خلق الله، تحت الشعاع قرار گیرد .خلاصه بعد از چند جلسه نفس گیر مصوب شد در راستای حفظ حقوق شهروندی و عدالت توزیعی ، افتخار اینکه چه کسی اولین مُرده ای باشد که در قبرستان جدید دفن شود ، در شهر آگهی شود و اگر داوطلبان بیش از نیاز باشند ، بین آنها قرعه کشی انجام گیرد ،استقبال مردم غیر قابل تصور بود ، کافی نت ها برای ثبت نام اولین مُرده ی قبرستان جدید تا پاسی از شب باز بودند …

مصوب شده بود مسوولین شهر بخاطر سلامت کار و جلوگیری از هر گونه سوء استفاده خود و خانواده هایشان از امتیاز مذکور چشم پوشی کنند . بعد از خیلی رکود و خماری ، اشتیاق و امید در دل مردم روشن شده بود هر چند این امید شوق به مردن باشد.وقتی به خیاط شهر پیشنهاد شد برای اولین دفن شده در قبرستان جدید ثبت نام کند ، با ابراز تأسف از اینکه سعادت دفن شدن در شهر اسپیرو را ندارد یهو یادش آمد عصر همان روز پرواز دارد و برای سرآستین کُت یکی از بزرگان شهر دکمه نگذاشته است .

فاضل خمیسی