گُـــل زندگــی

دکتر فاضل خمیسی: گفته میشود سنین ۴۵ تا ۵۵ سالگی «گُل» زندگیست ! در این سالها استقرار نفسانی و مادی و حتی خانوادگی شکل گرفته و افراد در این محدوده زندگی ، بخاطر طی کردن مشکلات و تلاش‌های گوناگون از قبیل تحصیل و برخورداری از یک شغل آبرومند و درآمد تثبیت شده و خانواده ای […]

دکتر فاضل خمیسی: گفته میشود سنین ۴۵ تا ۵۵ سالگی «گُل» زندگیست ! در این سالها استقرار نفسانی و مادی و حتی خانوادگی شکل گرفته و افراد در این محدوده زندگی ، بخاطر طی کردن مشکلات و تلاش‌های گوناگون از قبیل تحصیل و برخورداری از یک شغل آبرومند و درآمد تثبیت شده و خانواده ای که در مسیر صحیح زندگی قرار گرفته است ، با برخورداری از سلامت عمومی و با توجه به اینکه هنوز به دوره ی سالخوردگینرسیده اند ، باید نوعی احساس شادی و لذت از زندگی داشته باشند .

در «گُل زندگی » و بخصوص در مَردان نسبت به اطرافیانشان نوعی احساس غرور وجود دارد ، این احساس بالا دستی بیهوده نیست ، کسب تجارب متعدد ، مرجعیت برای خانواده، و نگرش عمیق به شرایط و اطراف و خیرخواهی ، این حس را توجیه مینماید .هر چند در دوره ی «گل زندگی» فعالیت و پیشرفت و تعالی نباید تعطیل شود ، اما باید توجه داشت ، اگر در این مرحله «فرد» حس کند که به خیلی دلایل ناکارآمد و مرجعیت روانی خویش را از دست داده و تبدیل به یک شیئ بی مصرف شده و یا از عهده ی مدیریت اقتصادی و فکری بخصوص خانواده اش برنمیآید ، این بزرگترین ضربه ی روحی به اوست .متاسفانه این ضربه ی روحی تا آنجا پیش می‌رود که از یک طرف فرد را افسرده و سویی دیگر او را به «بیماری ناامیدی» ناعلاجی سوق میدهد که راهی بجز خاتمه دادن به زندگی خویش نمی بیند ، و شاید بهمین دلیل در خیلی مواقع آمار خودکشی در این دامنه ی زندگی بالاست!!

با توجه به شرایط بغرنج زندگی در حال حاضر میتوان گفت این «گُل زندگی» به «کیسه بوکسی» تبدیل شده که اعضای خانواده هر کدام بنا به فراخور خود مشت و لگدی بر آن فرود میآورند غافل از اینکه آنها دارند غرور مقدسی را می کُشند که خود بزرگترین قربانی شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور است .دیشب یکی از دوستان و همکاران برایم تعریف میکرد ، از زمانی که خویش را شناخته با تدریس و اضافه کاری تلاش کرده کم و کسری برای خانواده نگذارد ، برای نیازهای ضروریشان هیچوقت «نه» نگفته و از کلمه ی « ندارم» بیزار بود ، اما الان با شرایط اقتصادی دیگر توان مقاومت ندارد ، خانواده اش بعلت نداری و ناتوانی در تأمین خواسته هایشان سرزنشش میکنند و بدلیل اینکه نتوانسته از عهده ی شرایط زندگی برآید مشورتش را نمیپذیرند !!

این معلم ۵۳ ساله و بازنشسته ادامه میداد عذاب آورتر از همه آنست که او را با کسانی مقایسه میکنند که زمانی شاگردش بودند و حالا از زندگی و شرایط مادی آنچنانی برخوردارند!هر چقدر مسائل را برایش پیش و پا افتاده و طبیعی تعریف و میخواستم با خنده و شوخی کمی حالش بهتر شود اما او از بیهودگی و آرزوی مرگ میگفت…بنظر میرسد جامعه بجای انداختن توپ به زمین یکدیگر و «دیگری» را مقصر دانستن و حالا که نان در سفره ها اندک شده ، «مهربانی» و شفقت را در مسلخ شرایط روزگار از بین نبرند.واقعاً این «گُل زندگی» نیاز به توجه و مراقبت دارد ، حواسمان باشد آنرا لگد مال نکنیم که جهان آدمیان «بی گُل» به پیشیزی نمی ارزد …