شهر مردمان شاخدار..!

در این شهر آنقدر دود از زمین به آسمان رفته که نماز کسوف یا همان خورشید گرفتگی بر مردم واجب شده بود ، علمای نجوم میگفتند در محاسبات شان اصلاً نباید در آن روز و شب ها ، ماه ! میان زمین و خورشید قرار گیرد ، گویا توطئه ی زمینی ها بوده که خورشید […]

در این شهر آنقدر دود از زمین به آسمان رفته که نماز کسوف یا همان خورشید گرفتگی بر مردم واجب شده بود ، علمای نجوم میگفتند در محاسبات شان اصلاً نباید در آن روز و شب ها ، ماه ! میان زمین و خورشید قرار گیرد ، گویا توطئه ی زمینی ها بوده که خورشید از دیدن زمین محروم بماند ، بعضی میگفتند ، دودهایی که از زمین به آسمان رفته اند ، سوختن گاز نفت و سوختن نیشکر است ، اما کارشناسان «نفتی» و «نی ایی» که در دامنه های سرسبز البرز به هموطنان جنوب غربی اشان خدمت می‌ کردند اعتقاد داشتند که گازهای نفت و دوده ی نیشکر برای ساختمان سازی در لواسانات و سعادت آباد ضروری است ، خلاصه این شهر بیشتر ایام تاریک بود و بد بو ، باز هم گفته می شد مردم غذای مانده در سطل های زباله میخورند و بخاط همین این بو ناشی از فضولات انسانی است ، مگر قرار است انسان از بوی خودش بدش بیاید ، علیرغم اینکه شهر بد بو و تاریک بود و هیچ زن یا مرد ۱۰۰ ساله ای در آن وجود نداشت و غالباً جوان‌مرگ می شدند اما نمیدانم ، آن آقایانی که با هواپیما می آمدند چرا بجز بوی شاه میگوی کبابی و عطر اسپرهای فرانسوی که مدام در اطرافشان افشره میشد بویی احساس نمی کردند ، تفریح مردم شده بود که عصرها بنشینند و قیمت قبرها را بالا پایین کنند و آنهایی که قبل از کسوف دودی، برای خود سرمایه ای جمع کرده بودند خوشحال بودند در خرید قبرهای خانوادگی سرمایه گذاری کرده و پولشان را به هدر نداده اند ، مصیبت بزرگ‌تر این بود که مهمانان «شهر ِتاریک » که غالباً با هزینه دولت میآمدند ، هنگام رفتن و ترک شهر از روشنایی درخشنده و بوی خوش شهر در پاویون به اصطلاح فرودگاه! طوری تعریف می‌کردند که مردم با شنیدن آن همه تعریف و تمجید شاخ بر سرشان سبز می شد .حالا دیگه بچه های دبستان شهر بجای اینکه کیف مدرسه را بدست یا کوله بگیرند آنرا بر شاخ های خود آویزان می کردند ….

فاضل خمیسی