نشعانیات ؛ انتخابات آخرت (۲)

سید نشعان علوی : بعد از اینکه منکر ،گفت برو بهشت، من بی‌درنگ حرکت کردم، واقعیتش ترسیدم پشیمان شوند، آخه من تو کل عمرم، تنها کار خیری که انجام دادم، به گدایی، یکعدد اسکناس هزار تومانی دادم ،اونم بخاطر این بود که اسکناس گوشه نداشت و یک راننده تاکسی اون هزاری را بمن انداخت منم […]

سید نشعان علوی : بعد از اینکه منکر ،گفت برو بهشت، من بی‌درنگ حرکت کردم، واقعیتش ترسیدم پشیمان شوند، آخه من تو کل عمرم، تنها کار خیری که انجام دادم، به گدایی، یکعدد اسکناس هزار تومانی دادم ،اونم بخاطر این بود که اسکناس گوشه نداشت و یک راننده تاکسی اون هزاری را بمن انداخت منم به این گدای بدبخت ،البته موقعی که منکر واون یکی فرشته داشتن به حساب کتابم رسیدگی میکردند میخواستم به این کار انسان دوستانه ی خودم اشاره کنم ولی ترسیدم از قضیه گوشه اسکناس مطلع باشند ،لذا بیخیال شدم.به درب بهشت رسیدم ، درب که چی بگم یک دروازه بزرگ، عرض دروازه حدودا بیست متر ،ولی ارتفاعش معلوم نبود، کلا ارتفاع دیوار بهشت بی نهایت بود ،نمیدونم اساسا این دیوار را برای جلوگیری از فرار احتمالی بهشتیان اینطور ساختند یا حمله وپاتک جهنمیان!!

راستی یادم امد،استدعا دارم ،طراحان مدلینگ درباره مدل و سایز کفن تجدید نظری بکنند، از من که گذشت لا اقل آیندگان مبتلا نشوند، خداییش ،اینکه با یک پارچه دوخته نشده تمام بدن را بپوشانیم ،کاره سختیه ، البته من عین لباس رومیان باستان، کفنو دور خودم پیچوندم، اگه دوشاخه زیتون هم میگذاشتم دور سرم، درست میشدم عین سقراط.

روبروی درب بهشت ایستادم ،نه زنگی نه ایفونی نمی‌دونستم الان باید چکار کنم درب بزنم یا نزنم ،دادبزنم یا نزنم ،سکوت مطلق داشت حوصله ام را سر میبرد ، باخودم کلنجار میرفتم که درب یهویی باز شد!!!.سبحان الله ، فرشته ای وسط دروازه ایستاده بود ،پای منابر بارها شنیده بودم که نگهبان بهشت، فرشته ای است بنام رضوان ، از آنجا که به جرگه بهشتیان پیوسته بودم، میخواستم با این رضوانه رابطه دوستانه ای برقرار کنم ، لذا با لحنی خودمونی گفتم :چطوری رزوان جان

،اخمهایش تو هم رفت و گفت اولا اسم من رضوان ونه رزوان ،ثانیا ،جان دیگه چه صیغه ای است تو که اینجا جانی در بدن نداری نکنه یادت رفته که مردی،خیلی پر رویی ها ،حواست باشه؟!. ،فکر نمی‌کردم با بهشتیان اینطوری برخورد بکنند، ولی بعداً فهمیدم اینجا کلا اخلاقشان اینطوریه از شوخی و قرتی بازی خوششان نمی آید .گفتم رضوان خان …اخ ببخشید رضوان خالی … الان من باید کجا برم ، گفت ،هر جا که دلت میخاد برو …. انگار میخاست از شرم خلاص بشه ،منم رفتم…

یااااا خداااا … اینجا واقعا بهشته(حالا مثلا این چه حرفیه که با خودم زدم، خوب معلومه بهشته) قبلاً تو ذهنم بهشتو چیزی تو مایه های هاوایی تصور میکردم ،خداییش قیاس مع الفارق، به کلیه دوستان و آشنایان شدیداً توصیه میکنم فورا بمیرید، بخدا تو‌ دنیا ول معطلید، وجدانا بیاید اینجا حالشو ببرید.

همه جا سرسبز ،انواع و اقسام درختان، هر میوه ای که فکرش را بکنید!!!،لابه لای درختان نهرهای آب وعسل وشیر و آب انگور قرمز(از اون آب انگورهایی که ادمو میفرستن فضا) . احتمالا اینجا یا کلا گیاهخوار هستند یا آشپزخانه در بیرون بهشته چون خبری از مرغ و ماهی و گاو گوسفند نبود، تو این فکر بودم که نکنه خبری از قوزی ومفطح وکباب چنجه نباشه که ناگهان…… در جا میخکوب شدم!!!,

اخ جووون !!!حور العین اححححححح وبازهم احححححح ،این مخلوقات بی نهایت زیبا هستند, خدایا قربونت برم چی ساختی؟یکی دوتاشو تو همون دنیا به هر نفر می‌دادی کلی از مصایب بشریت ازبین میرفت، هر جای بهشت که سر میزدم چند هزارتایی از آنها را میدیدم.

نمیدانم اینجا سیستم شان به چه صورته آخه حور العین های عزیز، تقریبا شبیه هم هستند و لباس آنها هم که فقط یک تور ساده بدن نما بود ،نمیدونم آدم چطور میتونه حورالعین های خودشو میان این همه تشخیص بده نه پلاکی نه اسمی ،کلا علامت مشخصی نداشتند ،مسئولین محترم لطفاً به این موضوع رسیدگی کنند ،چه بسا در آینده این معضل منجر به قتل‌های ناموسی بسیاری بشود.

صدای موسیقی ملایم و گوشنواز در همه جای بهشت شنیده میشود،اما در بعضی کاخها انگار پارتی راه انداختند و صدای موسیقی بسیار بلند بود ، ترانه نرو نرو سمیه تو خیلی از کاخها شنیده میشد ، یحتمل اینجا تعداد زیادی سمیه دعوت شدند وبنا بدلایلی مجلس بزم را ترک کردند … از سمیه جانها ملتمسانه تقاضا میکنم که به ندای ساسی جانها لبیک گفته، دوباره به کاخهای مورد ذکر برگردند ….

ادامه دارد