بدون قضاوت

دکتر فاضل خمیسی: جوان بود و امیدوار .. کتاب از دستش نمی افتاد ، براساس کتابهایی که خوانده بود ثابت میکرد ، زندگی شیرین است و «شادی» منافاتی با بهشت رفتن ندارد .اما هر چه زمان میگذشت می دید آنچه در کتابها آمده را فقط باید خواند و اگر بگوید شادی خیالی اش نیز گرفته […]

دکتر فاضل خمیسی: جوان بود و امیدوار .. کتاب از دستش نمی افتاد ، براساس کتابهایی که خوانده بود ثابت میکرد ، زندگی شیرین است و «شادی» منافاتی با بهشت رفتن ندارد .اما هر چه زمان میگذشت می دید آنچه در کتابها آمده را فقط باید خواند و اگر بگوید شادی خیالی اش نیز گرفته میشود ، کم کم برای خودش همدمی پیدا کرد تا دردهایش و آنچه در کتابها آمده را به او بگوید ؛ «سیگار».
دود و عینک و نوشته ها برایش سنگری ساختند که بیشتر از یکنفر و رؤیا جا نداشت …بعد از مدتها دیروز او را دیدم ، با چهره ای خسته و غمبار و سیگار نیم سوخته ای لای انگشتان !

ازبازار برمی گشت ، رفته بود که تمامی کتابهایش را بفروشد ، انگار از گناهی سترگ رهایی یافته بود ، میگفت : هر بدبختی که میکشد از این «جرثومه ها» است ، کتابهایش را میگفت!!میخواستم بگویم در اخبار آمده صاحب منصبان کتاب نمیخوانند ، اما دیدم «او» بدون خداحافظی رفته بود… با پا ته سیگارش را به کناری راندم ….