هویت

حبیب زبیدی : باز شکاری از زیباترین و عجیب ترین موجودات زنده جهان است. پرنده ای فوق العاده و بی نظیر ، با قیمتی گزاف ، چرا که امروره نوع مرغوب آن با قیمت میلیاردی معامله می شود. از عوامل ارزشمندی این پرنده ، قابلیت تربیت پذیری آن می باشد ، و تا آخر عمر […]

حبیب زبیدی : باز شکاری از زیباترین و عجیب ترین موجودات زنده جهان است. پرنده ای فوق العاده و بی نظیر ، با قیمتی گزاف ، چرا که امروره نوع مرغوب آن با قیمت میلیاردی معامله می شود. از عوامل ارزشمندی این پرنده ، قابلیت تربیت پذیری آن می باشد ، و تا آخر عمر در کنار صاحبش در اوج وفاداری ادامه زیست می دهد!!

باز شکاری در هنگام هجوم و شکار از سرعت وحشتناکی برخوردار است و در مواقعی با همان سرعت چنگالهای چاقو مانندش را را در اوج بی رحمی بر گردن طعمه هایش می کشد و آنها را اسیر خود می کند. پرنده ای جسور و تیز چنگ که به شکلی، سلطان آسمان است. چرا که سایر پرندگان از او به شدت واهمه دارند. او هر وقت بر یک بلندی می ایستد چنان مغرورانه به اطراف نگاه می کند که گویی یک پادشاه است که به مملکت خود نگاه می کند.

این پرنده هر سال در موسم پاییز خوزستان را به شکل موقتی به عنوان محل سکونت خود انتخاب می کند. که باعث سرور صیادانی می شود که در این حیطه فعالیت می کنند. البته صیادان حرفه ای که به شکلی صید این پرنده را پیشه خود قرار داده اند در تمام طول سال به این موضوع مشغولند چرا که با تمام شدن موسم صید در خوزستان به شمال کشور رفته و در آنجا این امر را دنبال می کنند. چرا که در آنجا حضور بازهای شکاری به مراتب بیشتر از خوزستان و سایر استان ها می باشد و قسمتی از بازها در شمال علاوه بر حضور ، لانه هایشان را در ارتفاعات صعب العبور کوهستانها و جنگلها ساخته و تخم گذاری می کنند!!

البته به شکل بسیار نادر بعضی از صیادان به شکل اتفاقی با لانه این پرنده قیمتی برخورد می کنند و تخمهای باز شکاری را به منزل آورده و در کنار تخم مرغ ها زیر مرغ محلی قرار می دهند و چند روز پس ازاینکه جوجه مرغ ها سر از تخم بیرون آوردند ، جوجه های بازشکاری نیز سر از تخم بیرون می آورند.باز شکاری سر از تخم بیرون می آورد ولی این بار نه در ارتفاعات کوهستان ها و جنگلها بلکه در یک اتاق بلوکی در یک روستا!!

او از امروز باید زبان و فرهنگش را کنار گذاشته و زبان و فرهنگ جدیدی را بیاموزد ، چرا که دیگر مادرش آن ماده باز جسور و تیزچنگ نیست!! از امروز مادرش یک مرغ خانگی است. و او نیز بر حسب تقدیر نمی داند متعلق به چه گونه ای باشکوه از پرندگان است.ماده بازها به جوجه ها هایشان آموزش می دهند که فقط به بالا و آسمان نگاه کنند و همیشه در بالاترین نقطه موجود در منطقه ای که هستند قرار بگیرند ، چرا که این شگردها اقدامات اولیه پرواز برای شکار هستند. اما مرغ به جوجه هایش فقط نگاه کردن به زمین را آموزش می دهد!!دیگر خبری از پرواز و آموزش آن نیست و تنها حرکت مقبول در فرهنگ جدید پیاده روی در یک محیط بسته و چند متری است.او در کانون گرم خانواده جدیدش قرار می گیرد و آرام آرام شروع به یادگیری مهارتهای مرغی می کند ، آرام آرام قدم زدن ، نگاه دایمی به زمین ، رفع تشنگی از جوب و ….!!

او در تلفظ صدای قدقد کمی لهجه دارد چرا که زبانش کمی بزرگتر و پهن تر از سایر مرغ و خروسهاست . او روز به روز بزرگتر می شود اما هنوز از صبح تا شب دنبال مادرش راه می رود چرا که به حد جنون مادرش را دوست دارد.او از اردکی که در آن منزل وجود دارد به شدت می ترسد و هروقت آن را می بیند به سرعت می دود و خود را زیر مرغ مادر پنهان می کند!! همان اردکی که بازها وقتی آن را مشاهده می کنند با یک ضربه سرش را از گردنش جدا می کنند!!

آن شب ، شب عجیبی بود چرا که روباهی به آرامی وارد آن منزل شد و به طرف لانه مرغ ها رفت او با شیطنت همیشگی توانست از لای آن درب کوچک چوبی ، آن اتاقک تقریبا یک متری کم ارتفاع وارد شود ، دهان روباه از دیدن این همه جوجه و مرغ و خروس آب افتاد. اما ناگهان آن روباه علاوه بر پاهایش دو پای دیگر نیز قرض کرد و با وحشت و سرعت برق ، خانه را طوری ترک کرد که گویی مخوف ترین چیز ممکن را دیده باشد ، روباه با سرعتی عجیب از آن خانه تا بیشه را با یک نفس دوید و مرتب پشت سرش را نگاه می کرد چرا که او یک بار شکاری را در نیم متری خود مشاهده کرده بود و لحظه ای درنگ کافی بود تا او چشمانش را برای همیشه از دست بدهد !! بیچاره روباه نمی دانست که آن باز شکاری آداب و رسوم خود را از دست داده است و مرغکی بیش نیست!! چرا که اسلحه هر گونه ای از پرندگان چنگال و منقارشان نیست بلکه فولکلور آنهاست و با سلب آن می توان آنها را به هر پرنده ای غیر از خودشان تبدیل کرد!!

او دیگر قیمت میلیاردی خود را نیز از دست داده بود چرا که مرغی در لباس بار شکاری بود!! او نمی توانست پرواز کند و راه و رسم شکار را نیز نمی دانست. او در فرهنگی جدید که متعلق به او نبود ذوب شده و تمام صفات خور را از دست داده بود.او امروز در گوشه ای از آن خانه روستایی ایستاده است به آسمان نگاه می کند دسته مرغابی های مهاجر را از نظر می گذراند دهانش از تعجب باز می ماند. او در دلش می گوید چه کسی آنها رابه آنجا پرت کرده است که اینچنین از ترس بال بال می زنند!!

بیچاره نمی دانست که آنها مشغول پرواز در آسمان هستند همان آسمان و پروازی که قبل از همه پرندگان به او تعلق دارد و پرواز مرغابی ها در آسمان به شکل عدد هشت فقط به این خاطر است که در حین پرواز از مرغابی اول تا مرغابی آخر بتوانند همدیگر را در حین پرواز ببینند !! چرا که آنها در آسمان هستند و وجود راه زنی قهار و بیرحم به نام باز شکاری تمام آسمان را نا امن ساخته است!!!

او پرواز کردن مرغابی ها در آسمان را به حال خود رها کرد و خانه را دید زد چرا که احساس تشنگی می کرد ، در خانه بسته بود و او نمی توانست بیرون برود تا مثل همیشه از جوب ، آب بخورد. اما ناگهان یادش آمد که گالن فلزی که در گوشه حیاط است ، همیشه توسط صاحبخانه پر از آب می شود و گالن سرباز است و او می توانست با ایستادن بر لبه گالن سیراب شود. او نزدیک آن گالنی که ارتفاع نیم متری داشت ، شد اما تا آن بالا را نمی توانست بپرد آرام آرام چرخی دور آن گالن زد و نیم بلوکی که به گالن چسبیده بود کار را میسر کرد و با استفاده از آن بر لبه آن گالن قرار گرفت اما ناگهان به خاطر ترس از ارتفاع هر کاری که می کرد نمی توانست تعادلش را حفظ کند و عبور کردن آن اردک سبز گردن از کنار گالن شاید مزید بر علت شد که او تمام تعادلش را از دست بدهد و در داخل گالن سقوط کند!! اما او اشتباه کرده بود چرا که آن مایع آب نبود بلکه سیال بدبویی به نام نفت بود و صاحبخانه برای فرار از سرمای زمستان در بخاری نفتی ، استفاده می کرد!!

آن بو او را آزار می داد و لحظه به لحظه خیس تر و سنگین تر می شد تا اینکه به طور کامل در حقارت خود غرق شد و زندگی خفت بارش را به شکل کامل از دست داد!!!