حکایت کاکا عابدین و قلم بدستان هفت خط

محمد شریفی : حافظ شیرین سخن با غزلیات دل انگیزش عواطف مرموز آسمانی عشق را به وسعت سراسر فضای لایتناهی معنایی عمیق بخشید و چنان دلباختگان طریقت را سرمست می کندکه قلم و زبان از توصیف آن درمانده می ماند.من به وقت دلتنگی های نفس گیر ، سری به دیوان حافظ می زنم و با […]

محمد شریفی : حافظ شیرین سخن با غزلیات دل انگیزش عواطف مرموز آسمانی عشق را به وسعت سراسر فضای لایتناهی معنایی عمیق بخشید و چنان دلباختگان طریقت را سرمست می کندکه قلم و زبان از توصیف آن درمانده می ماند.من به وقت دلتنگی های نفس گیر ، سری به دیوان حافظ می زنم و با زمزمه ی غزلیات سحرانگیز آن پیر خرابانی خودم را از دنیا و مافی ها می رهانم.به ابیاتی از این غزل توجه کنید:

دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم       به آن که بر در میخانه برکشم علمی

دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است         اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی

نمی‌کنم گله‌ای لیک ابر رحمت دوست            به کشته زار جگرتشنگان نداد نمی

سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست       جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی

چندی پیش نوقلمی خبرنگار نما و کاسب که با پشیزی و کارت هدیه ای، ارزان و ناقابل آدمی را به ارزنی می فروشد و برای بعضی از مدیران ساز بدآوازش را در دستگاه خوشایند سرایی کوک می کند، تیر خدنگش را به جانب من لاقبای گوشه نشین و عزلت گزیده نشانه گرفت، تا از پشم این کهنه نمد کلاهی درست کند و چنین کرد، خدایش نیامرزد….از همین ره و مصائبی که جماعت قلم بدست مزدگیر بر سرنوشت این استان رقم زدند، به قول مولانا : “یک سینه سخن دارم” حیلت نشریات زرد و خوشایند نویسان پولکی و مواجب بگیر مرا تا کوچه پسکوچه های شیراز در عصر حافظ و سعدی برد، دلم گرفته بود و گرفت ز سالوس ریا و طبل زیر گلیم ، باز هم حافظ به دادم رسید، آبی بر آتش ریخت و دوباره من را به خود آورد که از تقصیر آن جوان تازه بدوران رسیده بگذرم … هر چند گذشت و گذشتن سنگین بود و سهمگین … عجالتا اجازه بدهید فضا را تلطیف بکنم و سری به قاسم آباد بزنم و ماجرای کاکا عابدین را برایتان بازگو نمایم.

میرزاده عشقی شاعر پر شر و شور ایرانی حکایتی نقل می کند بدین مضمون: که در روستای قاسـم آبــاد، کـدخـدائـی بـود موسوم به کـاکـا عـابـدین که خمره ای پـر از شیـره داشـت و مــرد دزدی نـاقـلا یــاسی بـه نـام که از قضا همسایه ی کاکا عـابـدیـن بود، این جناب یاسی خان ،همینکه کاکا عابدین بیرون می رفت، وارد خـانـه مـی شد و مقداری از ان شیره را به دهان می گذاشت. این عمل آنقدر تکرار گشـت تا شیره به نصف رسید و گند قضیه درآمد،و کاکا عابدین برای شناسایی دزد شیره، محل را تحت کنترل نامحسوس قرار داد و در نهایت موفق می شود مچ یاسی را در حین سرقت شیره بگیرد،

گفت او را اینچـنین کـاکـا سـخـن   تو چـه حـق داری خوری از رزق من

دیـد یـاسی مـوقـع انـکار نیست     چـاره ای جـز عـرض استغفار نیست

گـفـت: «مـن کردم ولی کاکا ببخش    ـنـده را بـر حـضـرت مـولاببخش

کاکای ساده دل هم یاسی را بخشید، اما مزه شیره زیر دندان یاسی جا خوش کرده بود و باز یاسی نقشه کشید که توبه را بشکند و نه مانده شیره کاکا را دوباره سر بکشد.

بـاز مـیل شیــره کـرد آن نـابــکار     اشــتـها از دســت او بـرد اخـتـیـار

فــکر بـسـیـاری نـمـود آن نابکار            تا در این بـابــت بـرد حـیلـه بـکـار

رفـت و بر پشت خری شد جاگزین        رانـد خـر را در سـرای عـابـدیـن

خـویشـتـن را تـا بـه پیش شیره برد    تا دلـش می خواست از آن شیره خورد

کـار خـود را کـرد چون بر پشت خر         بـا هــمان خــر آمــد از خــانه بـدر

یاسی با این سیاست ته کوزه را در آورد و شیره را به مرور ایام بالا کشید ،کاکا عابدین به خمره شیره سر می کشد، اما می بینید جا تر است و از بچه خبری نیست.

بـاز دیـد اوضـاع خـم بـر هـم شده         هـمـچنیـن از خـم شـیره کـم شـده

کاکا عابدین خوب که بررسی می کند متوجه می شود جای پـای خر در نزدیکی کوزه قرار دارد و داخل کوزه متوجه جـای پـنـجـه های دستان یـاسـی می شود. سـخـت در حیرت فرو می رود و می گوید :

ای خـدا ایـن کـار آخـر کـار کـیست    گر که خر کرده است خر را نیست دست

یاسی ار کرده است یاسی بی سم است     و از تـعـجـب بـانـگ بر زد این چنین:

«چـنگ چـنگ یـاسـی و پا پای خر       منـکه از ایـن کـارنــارم ســر بـدر!»

واقعا من هم از این کار سر نارم بدر ، یک عده به اسم دیگران مطلب می زنند، مطلب دیگران را سرقت می کنتد ، مطلب سفارشی می خرند و می فروشند….خداوند عاقبت همه ی ما را ختم بخیر بکند.