“قاچِ” تکه ای از روحم

محمد حمودی :هر صدایی که می‌شندیم نا امیدترم میکرد. این را وقتی که با هزار امید از سوسنگرد به اهواز آمدم تا مقدمات اعزام “احمد” یکی از دوستانم را به بیمارستان های تهران فراهم کنیم، فهمیدم! از صبح که قرار بود یکی از دوستانم نزد پزشکی متخصص برود تا نظر او را میان “ریسک بزرگ” […]

محمد حمودی :هر صدایی که می‌شندیم نا امیدترم میکرد. این را وقتی که با هزار امید از سوسنگرد به اهواز آمدم تا مقدمات اعزام “احمد” یکی از دوستانم را به بیمارستان های تهران فراهم کنیم، فهمیدم! از صبح که قرار بود یکی از دوستانم نزد پزشکی متخصص برود تا نظر او را میان “ریسک بزرگ” و “کورسوی امید” بپرسد. دل تو دلم نبود. سر کلاس دانشگاه بودم اما ذهنم توی صفحه‌ی گوشی بود که تماس بگیرند و بگویند آنجا پزشک چه گفته است. کلاس تمام شد، خودم را زود به بیمارستان مهر رساندم. مسیر فرهنگ‌شهر تا ساحلی را نمی دانم در چند دقیقه طی کردم اما خوب می‌دانم که در این مدت صدها بار از اهواز تا تهران ذهنم از دستم در میرفت که چه باید کرد.

اولین بار او را با “که میگوید زن در موضع ناز است؟” شناختم. عنوانی که باعث شد هم “عصرماه اهواز” و هم یادداشت‌های “دکتر فاضل خمیسی” را با جزئیات و دقیق پیگیری کنم. یادداشت‌هایی که عنوان های وسوسه کننده داشت و متن‌هایی که از بطن دردمند جامعه بود.پس از بیمارستان مهر و به پیشنهاد دوستم پیاده تا محام رفتیم. درست در شبی که حوصله ی هیچ چیز را نداشتم و صداها و تماس‌هایی که مرا ناامیدتر می‌کرد گوشم را بسته بود، پیشنهاد را قبول کردم که شاید کمی هوای تازه به مغزم برسد. شاید بتواند از این پس اینقدر نفوس بد نزند! و زود نا امید نشود. به بخش کتاب‌هایی که نویسندگان خوزستان نوشتند رفتم. “این همونه، این همونه” که بیشتر یک مونولوگ برای پیام رساندن به مغزم بود را گفتم و “محمد” متوجه شد که کتاب “قاچ” دکتر خمیسی را میگویم…

از کیانپارس تا سه راه خرمشهر را تاکسی گرفتم، تا در تاکسی نشستم مشغول جستجوی این شدم که واقعا که گفته که زن در موضع ناز است؟ که چشمم به “عبدالحسین” خورد.”شاید خوب بشود” انگار بارانی بود که بر قلبم باریدن گرفت. از عمق جان گفتم که احمد شاید خوب بشود‌. تیتر را خواندم و متن را شروع کردم. تا به “مدارس غیر دولتی مارک دار” رسیدم. یاد حرف دوستم افتادم که امروز صبح گفته بود ممکن است رقم دوا و درمان در بیمارستان‌های تهران تعداد صفرهایش باعث شود از خیر عافیت بگذری‌. با آن بیمارستان‌های مارک دار! هم درد نویسنده شدم. “شنا بلد نیست” من هم از اینکه می‌بینم این دقیقه‌های لعنتی می‌گذرد دلم می‌خواهد که غرق بشوم. ذهنم مجال این داد که ماجرای عبدالحسین را تا آنجایی که “تفضلی یا اختی” را بخوانم. و به یک باره دوباره در اما و اگر و کاش و دعا و انتظار معجزه خودش هم خسته شد. ادامه دادم بدون آنکه بدانم چرا همیشه غم عبای سیاه تن دارد؟ و چرا زیر این تکه پارچه، کوهی درد راه میرود. در این فکر بودم که تاریک شدن فضای تاکسی مرا چند ثانیه استراحت داد و رسیدن به چراغی دیگر و دوباره‌‌ی خواندن.
به همین شکل همین روش بود که گریه امانم نداد، داشتم خفه می‌شدم” رسیدم. تلفن زنگ خورد‌. این بار به یک باره خاموش شدم… هیچ نگفتم… آنقدر شعور نداشتم که بتوانم خودم را جلوی برادر احمد بگیرم… گریه امانم نداد!”قاچ” اثر چاپ شده دکتر فاضل خمیسی است که این روزها ورق میخورد.”باید خوانده شود” که در مقدمه آمده جمله دستوری نیست یک پیشنهاد عالی است! کتابی که ساعت ها در آن غرق شدن علی رغم حجم نسبتاً کمش حتمی است.قاچ به گونه‌ای بود که هرکسی که با قلم نویسنده ناآشنا باشد در وهله‌ی اول فکر می‌کند با یک موضوع عاشقانه به رنگ یک غزل ناب روبرو خواهد شد. “موهایت چه می‌کنند در دستان خسته من” “آتش را کجا می بری” وجه تمایز نویسنده با نویسندگان جنوب است طوری که هرکسی با این عنوان‌ها و متن‌ها مانوس شود بعد از مدتی از همان عنوان می‌فهمد که نویسنده کیست.

گریزهای نویسنده که خود زمانی رییس بود به بگو مگوهای درون بروکراسی میان مدیران نکته جالب دیگر کتاب بود به ویژه آنجا که در “تثلیثی برای توقف” به یکی از رنج‌های درون اداری می‌پردازد.《هیس! کسی نخواند》 کم و بیش در میان نویسندگانی که می‌خواهند به یک معظل اجتماعی در سطح محلی بپردازند را درگیر می‌کند. و آن ترس از آنکه مبادا کسی بفهمد در روزگاری که خبر در کسری از ثانیه قاره‌ها را تسخیر می‌کند منطقی نیست حتی اگر آن خبر هشدار “سقوط اخلاقی یک جامعه” را برساند. اما قلم فاضل خمیسی اینگونه نیست‌. و همین باعث می‌شود که در مورد قتل خانم معلم بنویسد و در “مغزهای کوچک در خدمت آمران ابله” از تراژدی تلخی دیگر که متاسفانه کم هم نیست بگوید. شاید پتک اصلاح گرایی نویسنده زمانی بر تنه‌ی این تفکرها ویرانی بگیرد که در همان اول حرف آخر را زد “برای تغییر کاری از قهوه و دله و شعرهایی که افسانه سرایی می‌کنند و فقط جوانان ما را در خلسه فرو می‌برند بر نمی‌آید”.

کتاب دکتر فاضل خمیسی پازلی است میان سیاهی و سفیدی که در کنار هم یک تابلوی رنگی می‌سازند، در انتظار گذاشتن خواننده که توقع آن دارد که پس از بررسی یک موضوع که معظل دامن گیر اجتماعی است یک تحلیل بهره گرفته از علوم اجتماعی بخواند یکی از نقاط ضعف بوده است که انتظار می‌رفت کم رنگ باشد که در “ما بارها از این سوراخ گزیده شده‌ایم” بسیار متبلور بود و یا همانند ترجمه واژه معروف بیلبورد و بولد کردن برخی پارگراف‌ها و سایز متن‌ها نکاتی است که در کنار عبارت‌های جالب و ابتکاریِ نویسنده انتظار می‌رود حداقل در نسخه‌های بعدی کتاب اصلاح شوند.