پیرمرد چفیه آبی!

امروز چه باک اگر «ملا فاضل ـ پیرمرد چفیه آبی» در میان ما نیست، رسم او برجاست؛ حالا دیگر سکرانیه مرزهای شعر و شاعرانگی را درنوردیده…شاعر، پیغام بری است مبعوث شده از سوی دادمانِ حروف تا به دادِ انسان رسیده و اندیشه را به الهام سخن از زندان خفقان به میدان زیستن و عرصه زندگی […]

امروز چه باک اگر «ملا فاضل ـ پیرمرد چفیه آبی» در میان ما نیست، رسم او برجاست؛ حالا دیگر سکرانیه مرزهای شعر و شاعرانگی را درنوردیده…شاعر، پیغام بری است مبعوث شده از سوی دادمانِ حروف تا به دادِ انسان رسیده و اندیشه را به الهام سخن از زندان خفقان به میدان زیستن و عرصه زندگی کشاند.این وجه و تلقّی از شعر، چهره اسلیمیِ کلمات شاعر را از هر زیر و بم، معماسازی، رویاپردازی و تخیل بازی زدوده و راستی که شعرِ بی آلایشِ شعبی اما محصول چنین انگاره ای است. نوعی از الهامِ سخن که اگر در خطه جنوب، جستجوگر قله ای برای آن باشیم؛ سلطان کلمات دورق، «ملافاضل سکرانی» را نمی توان نادیده انگاشت.

سخن از دایرۀ ساحرِ واژگان فراتر نیست. دایره ای که بر مدار شعر است و شاعرانگی بر رسم بیداری استوار است و امروز چه باک اگر «ملا فاضل ـ پیرمرد چفیه آبی» در میان ما نیست، رسم او برجاست؛ حالا دیگر «سکرانیه» مرزهای شعر و شاعرانگی را درنوردیده و از نگره ای ادبی به یک سبک زندگی ارتقاء یافته است.خوزستان حالا به خود می بالد که نمادهای شمالی و جنوبی اش، ریشه دارتر از نخل و بلوط، افراشته تر از زاگرس و دل گشاده تر از جلگه و هور، شیرین تر از شکر و گرانسگ تر از نفت در میان دی بلال موسیقیایی «آبهمن» و عاشقانه های سحرآمیز امیر ابوذیه «ملا فاضل» قد کشیده است.

رقص کلمات در اندیشه نابِ مرد دریا دل شعر جنوب بی مناسبت با «معرفت» نیست، نمایش حکمت آمیز ستیز «علم و جهل» در اشعار پیرمرد موج می زد و این خود نمایه ای از «شدن» است ، آن جا که در مدح رسول اعظم چنین می آغازد که؛ «فکر کل انسان یتعب لو بلا حظه بمشاکل جهل جاره؛ الجهل شبه الیل الأظلم و العلم نبراس و براس المناره ».ملا فاضل اما حاضر نیست بیرق احساس را در شعر خود فروگذارد و حُزن پردازی او با حفظ مقام اهل بیت (ع) رخ می نمود. بخوانید…: «صدّت للأفق زینب و منها العین همّاله؛ من شافت شهر عاشور بیّن بالسما أهلاله».

از این دست رویش های های ادبی چنان در مسیر شعریِ مرد چفیه آبی فراوان است که می توان به تاکید گفت؛ دنیا برای اتفاقات عاشقانه در شعر فاضل کوچک بود.و چه نیک گفت «شاملو» که: «مردی ز باد حادثه بنشست؛ مردی چو برق حادثه برخاست». او ملافاضل سکرانی بود، مردی که؛ «نام را ، بدون سپر خواست»؛ «شوخ‌بوته، پُر تپش از شوق و درآمیخته در بهار». شاعری بزرگ و انسانی بزرگ تر.او که تنها یک شاعر مدفون در زلال کلمات نیست. یکی از نمادهای هویت ساز این خطه است با توشه ای عظیم و عمیق از تبار و فرهنگ و رهیافت تمدنی جنوب. مردی که باید او را از نو شناخت. پیرمرد چفیه آبی…

محمد مالی