سمفونی بتهوون در خفاجیه!

سمفونی بت هوون در خفاجیه* شب، تب و لرز شديد همراه با ريزش بيني و سر درد گیج کننده گرفته بودم. ساعت دوازده شب به بیمارستان مراجعه کردم دکتر کلی دوا برام تجویز کرد و یک آمپول پنی سیلین بم زد جهت استراحت روانه منزل شدم شب هر چه زود و فشار به چشام آوردم […]

سمفونی بت هوون در خفاجیه* شب، تب و لرز شديد همراه با ريزش بيني و سر درد گیج کننده گرفته بودم. ساعت دوازده شب به بیمارستان مراجعه کردم دکتر کلی دوا برام تجویز کرد و یک آمپول پنی سیلین بم زد جهت استراحت روانه منزل شدم شب هر چه زود و فشار به چشام آوردم خوابم نبرد اذان صبح نمازم را با بي حالي و خميازه اقامه كردم حوالي ساعت هفت صبح بين خواب و بيداري ناگهان صدای وحشتناک درب حیاط ،با حالت پریشانی پریدم درب را باز کردم سائلی دیدم، گفت : *علی باب ….. اريد اتساعدني* هزار تومان در کاسه اش گذاشتم با لحني شديد گفت پنج تومان میخوام گفتم: من که از اعلا حضرت وام نگرفته ام تا أقساط پرداخت کنم؟

278521_661

با ناراحتی نفرینم کرد و رفت به رختخواب آمدم دراز کشیدم بیست دقیقه نگذشته بود صاحب وانتی با بلندگوی طنین اندازش فریادمیزد : *خضرة الحميديه هيهي هیهی مثل الورد لا اتفوتكم للغده* از بدبختی دم درب خونمون ایستاد و اهالی مشغول خريد و بگو مگو شدند با هزار زحمت حرکت کرد. بعد از ده دقیقه ، موتور سه چرخ آب فروش وارد کوچه شد اینبار با صدای بلند و فریاد بیاد ماندنی *مای تصفیه مای تصفیه* سر ميداد من از شدت آلودگی صوتی در عذاب روحي بسر ميبردم صدا آرام شد و إحساس خواب كل وجودم را اشغال كرده بود كه ناگهان نیسان میوه فروش با بلند گوی وحشتناکش بدون مکث صدا میزد *بتیته،طماطه،خیار،عنب،تفاح،رجی* خواب و قرار را از چشمانم ربود

عذاب و عقوبت سنگینی را متحمل میشدم و کاری از دستم بر نمی آمد جزء انتظار و تحمل فریاد میوه فروش فرو کش شد نفس راحتی کشیدم اینبار خودروی چینکو خشاله با بلندگوی دستی به گوش میرسید *رادیات،موتور یخچال،کولرخربان،حدید یشتری* الحمد لله خیابان را دور زد و مشتری نبود و رفت ساعت ده و نیم صبح بود اینبار درب منزل با ضربات داركوبي كليد به گوش میرسید با بستن ملافه دور سرم در را باز کردم مامور آب بود شماره را نوشت و رفت کاسه ی صبرم لبریز شده بود و بی قرار در خانه قدم کنان رفت و آمد می کردم به رختخواب برگشتم هوا شرجی و رطوبت کشنده بود زیر پتو رفتم ساعت یازده یهویی برق تمام منطقه خاموش شد و من بی تاب و مقهور در این ارکستر غمبار این مشغول خواندن پیام های ارسالی شدم ناگهان فکر بکری جهت استراحت و گریز از این هیاهوی ها زجرآور و دل گسل بار بسرم خورد یخچال را باز کردم دو قرص ديازپام 500 خواب آور خوردم و به خواب اصحاب كهف پیوستم *اما همچنان در خواب و رؤيا كابوس ماي تصفيه،ميوه فروش، سبزي فروش، چینکو خشاله،مامور آب و برق و گاز دست از سرم بر نداشتند*

قاسم سیاحی