نبرد سامورایی اهوازی با دیو تبعیض!!! / دکتر غلامرضا جعفری

غلامرضا جعفری: چند روزی است که به موضوع تبعیض فکر می کنم، واژه ای که در بلبشوی زادن مفاهیم، انگار مضحکه شده باشد! کلمه ای که حالا شعار بر پوستر یکی از نماینده ها است و خواننده را گرفتار زهرخندی تلخ می کند، تلخ از این پرسش مقدر؛ که این نماینده شریف به نام، تا […]

غلامرضا جعفری: چند روزی است که به موضوع تبعیض فکر می کنم، واژه ای که در بلبشوی زادن مفاهیم، انگار مضحکه شده باشد! کلمه ای که حالا شعار بر پوستر یکی از نماینده ها است و خواننده را گرفتار زهرخندی تلخ می کند، تلخ از این پرسش مقدر؛ که این نماینده شریف به نام، تا حالا ساکن کدام کهف اساطیری بوده که ناگهان خواب نما شده و به یاد مردم نامرادی افتاده که تبعیض جان و جهان شان را تیره کرده است! یعنی ایشان در پی حضور در دو دوره مجلس حتی متوجه تبعیض نبوده؛ که حالا و برای گذشتن از رودخانه پرخطر رای مردم، سوار بر مرکب مبارزه با تبعیض شده؟!

راستش حالا که به موضوع تبعیض می نگرم؛ پی جوی نشانه ای حتی حداقلی برای مبارزه با تبعیض از جانب ایشان، در می یابم که ایشان شان موضوع کریه تبعیض را پیشتر هم می دانسته و هم اینکه مهمتر از دانستن، کنشی در ضدیت با تبعیض داشته! البته دوستان حیرت نکنند و اگر اجازه دهند خواهم گفت. می دانید و می دانیم در پی کشف نفت در خوزستان بیچاره، یکی از آرزوهای مردم استان؛ مشغول شدن در این صنعت است، صنعتی که حضورش در استان خاصه در برخی شهرستان ها نمایه ای پلشت از جریان ضد انسانی تبعیض است، کافی است سری به نیوساید بزنید و

حجم غرور و تکبر جماعتی را ببینید که حتی صابون حمامشان مستقیم از بودجه عمومی و ثروت تا حدودی ملی نفت خریداری می شود، صنعتی که نتیجه حضورش در استان؛ زایش شهرهایی است که به بردگی نفت درآمده اند! داستان شهرهای نفتی که پس از خشک شدن چاههای نفت شان، تبدیل به شهر ارواح می شوند داستان تلخی است، خاصه برای مجموعه انسانی باقیمانده در شهر که ناگزیر از زیستی انباشته با رنج؛ از روزهای پرشکوه شهر قصه می بافند، داستان پر از مرارتی که در فضای عمومی استان هنوز هم قربانی می گیرد و آخرین قربانی اش نه فقط یک شهر و سازه ها و انسان هاست، بلکه این قربانی آخر، کلیت جغرافیای خوزستان است و هدف هجوم نفت و مدیران شبیه به مین های ضد نفر، اکوسیستم و طبیعت روزگاری پرشکوه هور العظیم است. شاید خواننده محترم از خود و یا نویسنده بپرسد؛ خوب تا اینجای کار که موضوع، فقط زایش رنج و تبعیض دیگری است، پس نقش نماینده ها به طور عموم چه بوده؟

و به شکل خاص؛ نماینده ای که در پای علم مبارزه با تبعیض چهره را رتوش کرده و پوسترهایی خوشگل می چسباند؛ چه نقشی داشته است و درست در همین جاست که باید گفت ایشان آرزوی دو مرد خوزستانی و از اتفاق عرب را برای استخدام در نفت برآورده کرد، با درایت و دلالت و رایزنی و لابی گری و کمیسیون نشینی و کلی اشک و ناله ریختن در برابر وزیر و مدیر توانست این دو نفر را به وادی رنگارنگ نفت وارد کند و این چنین بود که آندو به استخدام وزارت جلیله نفت درآمدند،

به همین سادگی. عدد دو نفر شاید در نگاه نخستین عدد هنگفتی نباشد و شاید از جهت کمی چندان چنگی به دل نزند اما این دو نفر از جهت کیفی معادل حضور چندین هزار جوان بیکار و ناامید از استخدام در این صنعت پر از ابهت هستند، دو نفری که بودنشان در وزارت نفت نشان دهنده توانستن است و می توان استخدام شان را معبر رویای بیشمار خانواده هایی دانست که هر روز از کنار چاه های نفت و تاسیسات گران قیمت نفت می گذرند و در خیالشان حتی نفس کشیدن در زیر سایه سار دکل های نفتی، رویای بیخودی است،به ویژه با مدیرانی که پیش از پرسش در باره توانایی ها، تجربه ها و تحصیلات متقاضیان بیکار؛ از محل صدور شناسنامه و تولد می پرسند.

در چنین فضایی پر از ابهام، باور کنید که استخدام همین دو نفر نیز کاری است کارستان. اما این دو نفر خوشبخت که بودند؟! در این قسمت باید از نام شان پرده برداری کنم و چون پرده برافتد نامی که می ماند حیرتا که نامی به جز شخص شخیص و شریف نماینده محترم همراه با برادر گرامی شان نیست، نامی که تلالوئش در پس کارتون پلاست های تیلیغاتی تن شهر را خسته کرده است و تن پل ها و پایه ها و تابلوهای راهنمای شهری را هاشوری از زخم زده، بماند که ایشان در کنار چنین عمل نیک و ضد تبعیضی _ جذب وزارت نفت شدن _ کار خیر دیگری هم کرده اند، همانکه قدما می گویند چراغی که به خانه رواست به مسجد… و ایشان با یدک کردن برادر خود، نشان داده که برای نهاد خانواده ارزش بسیاری قائل است، اما چنین ارزشی در برابر آن همه رای مردم بیکار و …

تنها باید به این نماینده شریف دست مریزاد گفت و در ادامه داد زد: آقای نماینده برای چاپ این همه پوستر و … در نکوهش تبعیض متشکریم، متشکریم که رویای ما را با استخدام خود و برادر محترمتان تعبیر کردید، ما که دست مان به خرما نمی رسد اما می توانیم با دیدنش در دست شما رعشه ای شیرین را در کالبد بی جان مان حس کنیم، حتی اگر مادران و خواهران مان در پی گرسنگی شدید، میان زباله های نفتی نفس بکشند، خدا قوت نماینده؛ فقط شمشیرت را به یاد بیاور که بر تن کارون نشست، سامورایی کهنه کار.