زمستان هولناک بهمن ۱۳۵۰با لبخند حشمت الله

محمد شریفی : عمو ابراهیم یک کوره سواد کوچولو داشت که به سختی اسمش خودش را می نوشت اما به اندازه صد دیپلمات کارکشته و حرفه ای از اوضاع و احوال ایران ، خاورمیانه ، آمریکای لاتین و قاره اروپا اطلاعات وافی و کافی داشت. دلیل آنهمه اطلاعات هم این بود که عمو ابراهیم از […]

محمد شریفی : عمو ابراهیم یک کوره سواد کوچولو داشت که به سختی اسمش خودش را می نوشت اما به اندازه صد دیپلمات کارکشته و حرفه ای از اوضاع و احوال ایران ، خاورمیانه ، آمریکای لاتین و قاره اروپا اطلاعات وافی و کافی داشت. دلیل آنهمه اطلاعات هم این بود که عمو ابراهیم از سنین جوانی به رادیو معتاد شده بود ، وی علاوه بر رادیوی سراسری ایران ، اخبار رادیوهای بی بی سی، کویت ، عراق ، رادیو ملی،دویچله آلمان، مسکو و حتی تاجیکستان (رادیو دوشنبه) را هم کامل دنبال می کرد،عصایِ دست عمو یک عدد رادیوی دو موج توشیبا بود و دو عدد باطری یدکی که همیشه در جیب کُت بهمراه داشت که مبادا خدای ناکرده برای یک لحظه ارتباطات رادیویی اش دچار خدشه بشود، از بد اتفاق، عادت عمو ابراهیم کم کم به پدر من هم سرایت کرد و چرخاندن پیچ رادیو و پخش امواج پارازیت در خانه ی ما هم ساری و جاری شدو به نحوی از انحا درس خواندن من هم که آنموقع کلاس دوم دبستان بودم تحت الشعاع انواع امواج رادیوئی قرارمی گرفت. اوضاع زمانی بدتر می شد که عمو به خانه ی ما می آمد. در چنین وضعتی علاوه بر صدای مخدوش رادیو ، مجادلات عمو و پدر در طرح دیدگاههای متناقضی که هر کدام می خواستند حرف خودشان را به کُرسی بنشانند و هیچکدام هم زیر بار حرف دیگری نمی رفتند و به اندازه سر یک سوزن هم عقب نشینی تاکتیکی نمی کردند. آخرش هم به دلخوری ختم می شد ولی قهر و صلح شان کله گنجشکی بود و دوباره صلح می کردند و بازهم روز از نو و روزی از نو …

درست بخاطر دارم اول بهمن ماه ۱۳۵۰ خورشیدی بود، من کُلی مشق نانوشته داشتم ، هنوز یک خط ننوشته بودم که صدای رادیوی عمو ابراهیم به وقت بیگ بن ساعت را ۷ و ۴۵ دقیقه شب اعلام کرده بود،اما عمو این بار وارد مشاجرات و بحث های سیاسی، جنگ اعراب و اسرائیل و عملیات چریکی ملا مصطفی بارزانی در کردستان عراق نشد، بحث جدید عمو حول محور هواشناسی و برف باران و توده های سرد هوا می چرخید، من هم با نیت اینکه سیل و برف و باران به احتمال زیاد به تعطیلی مدارس ختم خواهد شد ، قید مشق نوشتن را زدم و ترجیحا به حرفهای عمو گوش می دادم، و برای اولین بار خیلی خوشحال شدم که در بحث امشب آنها به دلیل داشتن منافع شخصی و تعطیل شدن مدرسه مشارکت فعال داشته باشم.عمو اول شعری به این مضمون زمزمه کرد:

“ورکشید اور تری دلم زخروشه     مو ترسم برفی بیاد رهانه بپوشه”

یعنی : ابرهای وحشتناک و باران زا تمام آسمان را فراگرفته اند ، ترس و وحشت من این است که مبادا برفی سنگین ببارد و راههای مواصلاتی و کوچ رو را بپوشاند.عمو به استناد ٨ کانال رادیویی اذعان داشت: که بوران و برف بسیار شدید و هولناکی طی دو سه روز آینده فاجعه ای تاریخی در سراسر ایران رقم خواهد زد. عمو می گفت:“ایران” منجمد می شود و مردم بسیاری بر اثر کولاک سرما و بهمن کشته می شوند. در سراسر ایران شاهد بارش برف به ارتفاع ۳ تا ۶متر خواهیم بود.پدر هیچکدام از حرف ها و هشدارهای عمو را جدی نگرفت، اما ساز مخالف هم نزد، عمو هم بعد از سرکشیدن چند استکان چای ، خداحافظی کرد و رفت، اول صبح پدر بدون هیچگونه التفات و توجهی به هشدارهای عمو که می گفت دنیا فردا کُن فیکون می شود، عازم اهواز شد. اما من حرف های عمو را خیلی جدی گرفتم نه مشق نوشتم و نه هم به مدرسه رفتم.

روز شنبه دوم بهمن ۱۳۵۰ نزدیکی های غروب همانگونه که عمو پیش بینی کرد، ابرهای تیره و تار تمام آسمان بلواس(ابوالعباس) را در نوردید ، کربلایی محمدعلی خواندن نماز وحشت را تجویز می کرد و این تنها راه غلبه بر ترس بود، عمه نقره خبرآورد که پدر به سلامت به اهواز رسید، عمه به ما روحیه می داد که نترسیم و معتقد بود که باد ابرها را خواهند برد، اما هیچ بخاری از باد بلند نشد و ابرهای تیره سرجایِ خودشان خط نشان می کشیدند و سخاوتمندانه و با نهایت گشاده دستی گلوله های عظیم برف را بر روی تمام آبادی حواله می دادند.مادرم درب و پنجره ها را بست ، چندین هیزم توی بخاری انداخت ، من و خواهرم که از من کوچکتر بود دور مادر حلقه زدیم و دست ها و پاهایمان را از شدت سرما به طرف شعله های آتش می بردیم ،حشمت الله برادر کوچکمان توی گهواره بود، از شدت سرما و جُل پلاس هایی که رویش انداخته بودیم نایِ نق زدن هم نداشت.به قول مهدی اخوان ثالث:

“هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبه ی
بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان….”

در حیاط منزل ما کوهی از برف تلنبار شده بود، ترس وحشت همه جا را فرا گرفته بود، عمو خداداد با سنگ محکمی به دیوار اتاقمان تقه می زد، مادرم درب را باز کرد، از آنسوی دیوار پدرم را صدا می زد و می گفت ، تا بام خانه آوار نشد، برف های پشت بام خانه را پارو کنید. عمو خداداد در جریان مسافرت پدر نبود، اما هشدارش جدی بود، هرگونه مسامحه و تعلل در دیر پارو کردن برف ها ما را زیر آوار می برد، سقف همه ی منازل آبادی تیرک های چوب بلوط بود، مادرم اصولا زن نترس و شجاعی بود، اهل قافیه باختن و ترس نبود، چراغ را دست من داد و به خواهرم گفت که مواظب حشمت الله باش ، حشمت الله اونموقع توی تَهدَه(گهواره چوبی) بود و داشت خواب هفت پادشاه را می دید، خواهرم ما را کاملا خاطر جمع کرد که به همه چیز حواسش هست، من چراغ را گرفتم و مادر پارو را ، از راه پله بالا رفتیم ، خدا روز بد نده به هیچ کافر و مسلمانی، بیش از دو متر برف روی پشت بام جمع شده بود، مادرم یک چشمش به پارو بود و یک چشمش به من و چراغ ، یک لیز خوردن کوچولو کافی بود که به کف حیاط سقوط بکنیم، پارو را از دست مادر گرفتم ، مادر با یک دست چراغ را گرفت و دست دیگرش به کت من آویزان بود که مبادا لیز بخورم ، اندازه ی بار ۴ تا ۵ کامیون برف پارو کردیم ، مادر می گفت ، مرد خانواده توئی، این حرفش غرور و حمیت را در سراسر وجودم بارور می کرد و همین قوت قلب ها بود که باعث شد که هر دو بر خستگی و سرمای سوزان غلبه کنیم.

عملیات برف روبی را به آخر رسانیدیم ، وارد اتاق شدیم اما چون بید می لرزدیم ، خواهرم از لب های کبود و تن لرزان من و مادر به گریه افتاد ، مادرم دلداری می داد و با لبخند تصنعی می گفت ، همه چیز بخیر گذشت…چند هیزم دیگر داخل بخاری انداختیم ، دود و آتش حشمت الله را از خواب بیدار کرده بود، طفلکی شروع کردن به لبخند زدن و یک مقدار از سوز سرما و خستگی را از تن ما بیرون کشید.به روش عمو ابراهیم پیچ رادیو را باز کردم، خبرهای بدی از رادیو پخش می شد.

اینجا تهران است ، صدای ایران است؟، خبرهای نیمه شب، شنبه ۲ بهمن ماه ۱۳۵۰ را پی می گیریم، بارش برف و سرمای نسبتا شدیدی تمام نقاط کشور را فرا گرفته است، دمای برخی از شهرها به شدت افت کرده، دمای زنجان به ۲۴ درجه زیر صفر و دمای شهرکرد نیز به ۲۷ درجه زیر صفر رسیده است.یادآوری نمایم درست است که ابوالعباس ما (از توابع باغملک) در خوزستان قرار دارد اما دقیقا روی نصف النهار شهرکرد واقع شده است یعنی دمای روستای ما ۲۷ درجه زیر صفر قرار داشت،رادیو در اخبار لحظه به لحظه اعلام کرده بود،مسیر ارتباطی ۳۷۵۰ روستا در آذربایجان قطع شده ،دمای استان خراسان به شدت کاهش یافته و دماسنج ها عدد ۳۲ درجه زیر صفر!!! را نشان می دهد.

از رشت و آستارا خبر رسیده که بیش از ۱۴۰۰ نفر در محاصره برف هستند و به کمک احتیاج دارند؛ در گیلان هم مرگ پرندگان به شدت افزایش یافت .ریزش بهمن روی ریل قطار گرگان-تهران باعث مسدود شدن آن شده، دمای فیروزکوه نیز به شدت افت کرده و به منفی ۳۶ درجه رسید.“خراسان تنها ۴ درجه با سرمای قطب جنوب فاصله دارد!”

بارش بی امان باران سبب طغیان کارون شده و همین موضوع باعث شده مارها به ساحل هجوم بیاورند؛ وضعیت در حال وخامت است و گرگ ها که بدلیل سرما و نبود غذا به شدت گرسنه بودند در چالوس و آمل نیز به جان مردم افتاده اند. موج سرما شهر زابل که یکی از مناطق گرمسیر محسوب می شود به دمای منفی ۱۴ درجه سانتیگراد رسید .در ایران یکی از کم سابقه ترین کولاک های برف و بوران رخ داده است که بدلیل نفوذ عمیق موج سرمای شدید و فراگیر، مجموعاً حدود ۸۰ – ۷۵ درصد از پهنه کشور بویژه در در نیمه ی شمالی و غربی کشور و قسمتهای جنوبی، دچار یخبندان شده است. گفتنی است رکورد سرما در بهمن ۱۳۵۰ در ایران توسط گینس به ثبت رسیده است و حدود چهار هزارنفر تلفات انسانی داشته است، الان که این مطلب را می نویسم ۳ بهمن ۹٨ است و آرشیو روزنامه اطلاعات مربوط به بهمن ۱۳۵۰ را دارم مرور می کنم و به روح پدر و مادرم درود می فرستم.خدایشان بیامرزد.