سیلی آن معلم!

مجید عبودی :سال ۱۳۷۲ در سن ۱۶ سالگی دانش آموز یکی از دبیرستانهای اهواز بودم که از روستا برای درس خواندن به شهر می آمدم. روزی دبیر درس ادبیات از ما خواست در رابطه با هر موضوعی که به آن علاقه داریم، انشایی بنویسیم و هفته های بعد سرکلاس بخوانیم و در رابطه با موضوع […]

مجید عبودی :سال ۱۳۷۲ در سن ۱۶ سالگی دانش آموز یکی از دبیرستانهای اهواز بودم که از روستا برای درس خواندن به شهر می آمدم. روزی دبیر درس ادبیات از ما خواست در رابطه با هر موضوعی که به آن علاقه داریم، انشایی بنویسیم و هفته های بعد سرکلاس بخوانیم و در رابطه با موضوع هایی که آورده می شوند، بحث و گفتگو کنیم.آن روز که قرار بود انشاهایمان را بخوانیم، رسید و دانش آموزان به ترتیب شروع به خواندن انشاهایشان کردند تا نوبت به کنار دستی ام رسید.

هنوز یادم هست، سید بر خلاف دانش آموزان که اغلب انشاهایشان را در دفتر می نوشتند، انشایش را روی چند ورقه سفید، مثل بیانیه آماده کرده بود و با نام خدا و مقدمه ای کوتاه شروع به خواندن کرد.در همان ابتدا بر ما معلوم شد آنچه دارد، خوانده می شود یک انشای معمولی نیست. بلکه تحقیقی است، میدانی و گزارشی علمی است، که ماهیت غیر اسلامی و غیر دینی مدیریت اجتماعی آن دوره را از مدرسه تا مسجد نقد می کرد. در این میان اولین کسی که واکنش نشان داد، دبیر ادبیات بود. کسی که بلافاصله از خواننده نوشته خواست، انشایش را تمام نکرده، سرجایش بنشیند.بعد از اینکه معلم دانش آموز را برای نشستن سرجایش راهنمایی کرد، از من خواست برای خواندن انشاییم پای تخته سیاه بیایم.

در آن زمان از اینکه خواندن انشای دوستم که عطر، واقعی بودنش فضای کلاس را پر کرده بود، ناتمام مانده بود، دنبال چاره ای می گشتم و همین که خواست بنشیند، بدون اینکه معلم متوجه شود اوراق را از دستش گرفتم و لای دفتر انشاییم گذاشتم و پس از بسم الله و سلام و درود به خون پاک شهیدان به خواندن انشای ناتمام دوستم ادامه دادم. هنوز انشا را کامل نکرده بودم که سکوتی در حد خلسه بر فضای کلاس حاکم شد. در آن خلسه که معلم خود را مسئول اوضاع حاکم بر کلاس می دید، با یک سیلی محکم که بر گونه ام خوابانید، ترمز دستی ام را کشید.از آن روز سالها می گذرد. نه آن روز که سیلی خوردم و نه بعدها و نه امروز از کاریی که کرده ام، پشیمان نیستم. بخاطر باز خوردهای مثبتی که از اطرافیانم دریافت کردم، درد آن سیلی را حتی برای یک لحظه هم حس نکردم. با درسی که آن روز رفتم، بارها در موقعیت سیل خوردن، جا خالی نکردم و حتی چند بار هم سیلی بیخ گوش نا اهلش خوابانده ام. اما آنچه به مرور زمان بر من روشن شد، اینکه نباید سیلی را با سیلی پاسخ داد و از سیلی های که می خورم، پلی برای رسیدن بسازم و برخوردهای اطرافیانم مانع سکوت من نشود.