سید شریف موسوی آل سیدعرب : به مسجد حاج عبدالله رسیدم وپیرمردان وجوانان درحال رفتن به طرف مسجد را دیدم که میخواهند نماز مغرب و عشاء را به امامت شیخ علی کرمی اقامه کنند. آفتابِ در حال وداع با زمین ملاکاظم ابو فیصل و ملا فری ابو عبود راهم به طرف مسجد کشانده تا آماده […]
عبدالله سلامی : غروب روز پنجشنبه عمو حسن به اتفاق ابراهیم سوار تاکسی و به سمت جوجه حسن آقا کوت عبدالله به راه افتاده بودند ، عمو حسن رو به ابراهیم کرد و گفت : این دوستت اسمش چیه ؟ ابراهیم گفت : خسرو . عمو حسن گفت : بله خسرو ، چکاره است ، […]
قصیده زیبایی از دکتر محمد جوروند به مناسبت برگزاری نمایشگاه جهاد مردم عرب خوزستان و تجلیل از مقام شهدا و مجاهدان این واقعه تاریخی که به شرح زیر می باشد: با چوب و سنگ و خنجر و شمشیر ره بستند بر هر چه از تیر و تفنگ و تیر ره بستند مردانی از جنس شرف […]
سید شریف موسوی آل سیدعرب : عشق من و تو ای دیارم انچنان پایدار است که فقط با مرگ پایان می یابد . گرچه می دانم مرگ عاشق و معشوق پایانی دردناک و آزار دهنده چون سرنوشت رمئوو ژولیت خواهد بود . ای دیارم تو اسیر گزند تندباد حوادث گشته ای و من در فراقت […]
علی درفش : از اوایل هفته جاری یعنی شنبه ۱۹ خرداد۱۴۰۲ بااداره آموزش وپرورش شهرستان شادگان جهت برگزاری مراسم رونمایی از کتاب مجموعه داستان *درجست و جوی گذشته ای نو* ازنویسنده گرامی جناب آقای سیدکاظم قریشی هماهنگی ها و توافق لازم صورت گرفت . بعداز گرفتن موافقت از اداره ، برگزارکنندگان به تدارک برنامه و […]
عبدالله سلامی : غروب روز پنجشنبه عمو حسن به اتفاق ابراهیم سوار تاکسی و به سمت جوجه حسن آقا کوت عبدالله به راه افتاده بودند ، عمو حسن رو به ابراهیم کرد و گفت : این دوستت اسمش چیه ؟ ابراهیم گفت : خسرو . عمو حسن گفت : بله خسرو ، چکاره است ، […]
عبدالله سلامی :..سحر امروز ، بانگ خروس ، شازده را از خواب بیدار نکرده بود ، سر و صدای پشت خانه شازده که به محله شچه منتهی می شد ، شازده را از خوابش پرانده بود . شازده با شتاب روی پشت بام رفت و به محلی که از آنجا سر و صدا شنیده می […]
عبدالله سلامی : بعدازظهر فردای آن شب حسن قیاسی در خانه شازده را کوبید ، شازده در را باز کرد ، حسن قیاسی سلام کرد ، شازده با شعف زیاد گفت : حسن پسرم ، تویی ؟ چه عجب یادی از مادرت کردی ؟ حسن قیاسی گفت : شازده خانم ، بخدا خیلی گرفتار بودم […]
دکتر فاضل خمیسی : تیمِ حریف خیلی قوی بود، انگار تو زمین سرگیجه گرفته و هنوز ۲۰ دقیقه از زمان بازی نگذشته که دوگل خوردیم، مربی از کنار زمین همینطوری بدون هیچ برنامه ای فقط اسممان را فریاد میزد و دم و دقیقه روی زمین تف میانداخت! بازیکنان تیم مقابل حالا به جز گل زدن، […]
عبدالله سلامی:.. پری برای پایان امروز و شروع روز دیگر ، ثانیه شماری می کرد و گربه اش دیگر مانند سابق نزدیکش نمی شد ، شب آمد و صبح رسید و خروس ِ مرغ های شازده بانگ سحر را سر نداده بود . شازده بیدار شده و در اتاقش به نماز ایستاده بود . پری […]
عبدالله سلامی : در محلات اهواز قدیم ، شایعات زیادی از دعوای جعفر و دوستانش با آن دو غریبه بر سر زبانها افتاده بود ، شازده در راه بازگشت به خانه ، سری به نعیمه زده و کنارش نشسته بود . نعیمه رو به شازده کرد و گفت : خوش بحالت که شوهر نداری ، […]
سیدشریف موسوی آل سیدعرب : در کشاکش ابر و افتاب، گرما به تن خسته ام چون ضارب عودی داغ می نوازد .خورشید چون شمع و پروانه عاشقانه مشغول برنزه کردن پوستم بود .باد در حال نواختن آهنگی غمناک سراسیمه گاهی به شرق و گاهی به غرب می وزد ، گویی در جستجوی درختانی است که […]
عبدالله سلامی :.. ده روز از اول ماه محرم سپری شده بود ، پری در گوشه ای از اتاقش کز کرده و به یک نقطه خیره شده و چشمانش پلک نمی زدند ، گربه اش در چند قدمی روبرویش لم داده و منتظر بود تا پری صدایش کند ، مرغها از اینکه مثل همیشه و […]
عبدالله سلامی : …صبح روز جمعه است ، جعفر برحسب عادت ، قلابش را بر داشت و از خانه به سمت شط راه افتاد ، این بار کمی دیر بیدار شده بود ، به لب شط رسید و سر جای همیشگی اش نشست . قلابش را در دامن آب انداخت ، لب شط و در […]
سید نشعان آلبوشوکه : های چم یوم تاریخ کارت الدعم الحکومی (الیارانه) بطل ، بینی و بینکم تره احنه اول الله وتالی الیارانه، یعنی لو ما الحکومه لحگت النه چا هسه کاتلنه الیوع . الساعه سبعه اخذت الکارت وطلعت من آلبیت ،گلت اطلع هرفی حتی البنک لایکون زحام ، بس مو کل وکته الفگر ایدعم […]
عبدالله سلامی:.. یکروز قبل از فرارسیدن ماه محرم ، جعفر بخاطر بیماری و اصرار و توصیه های مکرر مادرش بلاخره عقد با دختر دایی اش حاج صالح را پذیرفته بود و یک روز قبل از فرا رسیدن ماه محرم ، در دفتر ازدواج و طلاق سید حمزه ، مراسم عقد با نسیمه را انجام داد […]
عبدالله سلامی : ..امشب روز موعود ِ سفر به کربلا فرا رسیده و نعیمه منزل شازده آمده بود تا به اتفاق تنی چند از زنان محله ، دسته جمعی به سمت مکانی که سید سالم برای اعزام زوار تعیین کرده بود ، حرکت کنند . محل اعزام ، یک قطعه زمین خالی ، نزدیک به […]
عبدالله سلامی : امروز ابو لطیف دندانساز دروه گرد اهل سوریه ، آخرین دندان شازده را کشیده و به شازده توصیه کرده بود تا همچنان غره غره آب و نمک را ادامه بدهد . شازده هر بار که داندانهایش را می کشید می رفت و روبروی آینه می ایستاد و به قیافه اش نگاه می […]
عبدالله سلامی : . شانس و اقبال جعفر امروز خوب و با دست پر از لب شط به خانه بازگشته بود ، دو ماهی شبوط که هر کدام نزدیک به دو الی سه کیلو وزن داشتند با قلاب صید کرده بود . وقتی وارد خانه شد مادر بیمارش هنوز خواب بود ، ماده گربه سیاه […]
عبدالله سلامی : ..یدالله پهلوان معرکه گیر ، روی محوطه زمین خالی جفت دیوارهای پلیت خطوط سچه ی قطار ، با نیم تنه برهنه دراز کشیده بود و با یک سنگ بزرگ و سنگین روی سینه اش می کوبید و دست یارش که یک پسر بچه ۱۵ الی ۱۶ ساله بود بالای سر پهلوان ایستاده […]