شب های زمستان، روزی روزگاری (بخش اول)

بعدازظهر یک روز پاییزی، باد از جهت شرق شروع به وزیدن می‌کند. توده‌ای از ابرهای خاکستری متمایل به آبی، مانندِ دودی غلیظ از جنوب شروع به تجمع کرده و “مِزنه” بزرگی تشکیل می‌دهند، بر اثر تیرگی و غلظت ابرها لحظه‌به‌لحظه از روشنی هوا کاسته شده و صدای رعدوبرق بیشتر می‌شود. روستا به جنب‌وجوش افتاده است […]

بعدازظهر یک روز پاییزی، باد از جهت شرق شروع به وزیدن می‌کند. توده‌ای از ابرهای خاکستری متمایل به آبی، مانندِ دودی غلیظ از جنوب شروع به تجمع کرده و “مِزنه” بزرگی تشکیل می‌دهند، بر اثر تیرگی و غلظت ابرها لحظه‌به‌لحظه از روشنی هوا کاسته شده و صدای رعدوبرق بیشتر می‌شود. روستا به جنب‌وجوش افتاده است و چوپان‌ها به‌سرعت گله خود را به سمت خانه روانه می‌کنند.در روستایی در اطراف اهواز، زایر صیهود می‌تواند بوی بارانی را حس کند که در راه است. چند هفته بعد از شخمِ زمین، فدان ها(خیش) و دیگر ادوات شخم‌زنی را جمع نکرده بود، او با مهارت سچه های فدان (تیغه فلزی خیش) و طناب و تسمه‌های چرمی را جدا می‌کند و به داخل خانه می‌برد.

تقریباً دو ماه از آغاز اِصفِری(پاییز) می گذرد بر اثر باران‌های پاییزی امسال زمین های کشاورزی به حالت طربیس (مرطوب و نرم) در آمده بود و زایر صیهود حداکثر استفاده را از این فرصت کرد. دو قاطر قوی‌هیکل قهوه‌ای و دو الاغ جوان سفیدرنگ “زبیری” برای زایر صیهود و پسرانش کار شخم زدن را راحت تر کرده اند؛ آنها امسال و بر اساس پیش بینی‌های شیخ فَرَیْ پیرمردِ ۹۵ ساله روستا، سال پربارانی در پیش دارند بنابراین بیشتر از سال گذشته گندم و جو کاشتند زایر صیهود به پسرانش توصیه کرده بود که هوره را شخم نزنند زیرا ارتفاع آن نسبت به زمین اطراف کم است و احتمال زیر آب رفتن آن برای تمام زمستان وجود دارد.او سری به طویله گاوها می زند تا از بسته بودن درزها و رواشن (دریچه‌ها) که برای تهویه در فصل گرما تعبیه شده‌اند مطمئن شود.

سقف خانه‌ها و طویله چهارپایان و اسطبل اسب‌ها از اوایل مهر ماه (موسم لطاش) با لایه‌ای از کاه گل‌ ترمیم و آب بندی شده است و مرازیب (ناودانی‌ها) سر جایشان محکم شده‌اند.از آنجا به سمت اصطبل کوچک اسب‌ها می‌رود.زایر صیهود در این اصطبل چهار فَرَس (مادیان) زیبا به نام‌های کحلاء، حیلاء، دهماء و فاتِن به اضافه یک حصان (اسب) بزرگسال اصیل و محترم به نام غَیهَب و دو مَهَر (کره) شیرین و دوست داشتنی یکساله به نام شهلاء و ۷ ماهه به نام مشعل دارد. او این اسب‌ها را از پدر خود به ارث برده است کحلاء مادیانی زیبا از نژاد اصیل عرب است که در خانه زایر صیهود به دنیا آمده و به خاطر چشمان زیبایش نام کحلاء به معنای زنی که بر چشمانش سورمه کشیده شده است را بر او نهادند او زیباترین مادیان روستا است. حیلاء هم خواهر اوست رنگ موی خرمایی و یال زیبا و بلندی دارد که دل هر بیننده ای را به وجد می آورد همچنین بر ساق هر چهار پایش حلقه های سفیدی به اندازه یک وجب دارد نامش را هم از این خصوصیت گرفته بودند. غیهب اما اسبی با وقار و اصیل از نسل اسب‌های پدر زایر صیهود است و به خاطر رنگ سیاهش غیهب به معنی تاریکی نام گرفته بود.

زایر صیهود از قبل اسب‌ها را برای زمستان آماده کرده است پوشش زمستانی هر کدام را به آنها می‌پوشاند این لباس عبارت است از یک یزار یا جاجیم که از پشم گوسفند بوده و معمولاً با نقشی شطرنجی و رنگ‌های سورمه‌ای، قهوه ای، نارنجی و سفید بافته می‌شود.باران با قطره هایی درشت شروع به باریدن می کند و زایر صیهود با عجله درب چوبی اصطبل را می بندد. یکی از پسرانش در حال بردن بره ها از حواطه(محل روباز نگهداری بره ها) به سمت آغل مخصوص آنها است بره ها را زمانی که گله برای چرا به صحرا می رود در حیاط بزرگ خانه رها می کنند و گاهی خود زایر صیهود آنها را برای چریدن و بازی گوشی به علفزارهای پشت خانه می برد اما وقتی عصرها گله به خانه می آید و در “مَراح”(محل استراحت گله) مستقر می شود بره ها را در حواطه می گذارند. تا شیر مادرانشان را بدوشند این کار را انیسه به کمک دختر و پسر کوچک ترش انجام می دهد او گوسفندان شیرده را از میان صدها گوسفند به راحتی تشخیص داده و جدا می کند. بعد از دوشیدن شیر، درب حواطه را باز می کنند و بره های گرسنه، مشتاقانه به سوی مادران خود هجوم می آورند. بره ها تا قبل از خوابیدن اعضای خانواده زایر صیهود، در میان گله می مانند اما شب بایستی دوباره از گله جدا شده و به سمت آغل گرم خود کوچانده شوند انیسه می گوید اگر تا صبح شیر مادران را بمکند هم گوسفندها لاغر می شوند و هم بره ها در طول روز علف نمی خورند.

در این بعدازظهر اواخر پاییز، همه چیز برای استقبال از یک شامگاه بارانی دیگر مهیا شده است دقایقی بعد همه خانواده هشت نفره زایر صیهود دورِ موگد(اجاقی گِلی و شومینه مانند که روی زمین و معمولاً کنار دیوار ساخته می شود) در اتاق نشسته اند و در حالی که نور شدید و غرش گاه و بیگاه رعد و برق برای لحظاتی آرامش آنها را به هم می زند از صدای یکنواخت برخورد باران می توانند شدت آن را متوجه شوند چرا که سقف خانه آنها از چوب چَندَل و حصیر بافته شده از نیِ هور و کاه گل بوده و صدای باران را به وضوح در درون خانه طنین انداز می کند.دو عدد کتری کوچک و بزرگ آب روی موگد در حال جوشیدن هستند که بر اثر مجاورت زیاد با آتش لایه ای از دوده آنها را پوشانده و به رنگ سیاه درآورده است. همچنین قوری بزرگ چینی سفید رنگی که یک گُلِ رُزِ بزرگ روی آن نقش بسته، کنار آتش قرار دارد و بوی چای دم کشیده با بوی دودِ و آتش فضای خانه را گرم تر و زنده تر می کند. یک صِفریه(دیگ مسی با دهانه تنگ) حاوی شیر پرچرب گوسفند هم کنار آتش موگد گذاشته اند.

ساعتی که از آغاز باران می گذرد و آب بر سطح زمین جمع می شود “ابو اطریبشات” شروع می شود ضربه هایی که قطره های باران بر آب های روی سطح زمین میزنند کلاهک هایی ایجاد می کنند که به حباب هایی روی آب تبدیل می شوند.أنیسه، زن زایر صیهود درب قابلمه را بر می دارد و با ملاقه، کاسه های کوچکِ قدح مانند را از شیر تازه پر می کند و به شوهر و فرزندان خود می دهد. زایر صیهود قوطی برنجی توتون لف خود را از جیب کت زمخت پشمی اش که سال ها پیش آن را از یک فروشنده دوره گرد خریده بود در می آورد و شروع به پیچیدن سیگار می کند. وقتی سیگار مخروطی شکلش آماده می شود آن را از سمت کلفت تر روی آتش موگد می گیرد، به آن پُکِ عمیقی می زند و در حالی که انگار به دور دست ها خیره شده دود غلیظ آن را به بیرون می دهد و می گوید: “ما ضل شی و اتدش الچله…” (چیزی به رسیدن چله نمانده است…).

ادامه دارد…

حمزه سلمان پور