فکرم برای سرزمینم!

اکنون مرا کاری با قضیه منشور و قبر کوروش نیست که ساخته فکر و دست یهود است. کاری هم به این ندارم که نژاد آریایی طبق اسناد تاریخی وجود خارجی نداشته است. به این نیز کار ندارم که از حدود صد و پنجاه سال پیش غیر عربها به دستور رضا خان(نگهبان اصطبل اسبهای سفارت هلند) […]

اکنون مرا کاری با قضیه منشور و قبر کوروش نیست که ساخته فکر و دست یهود است. کاری هم به این ندارم که نژاد آریایی طبق اسناد تاریخی وجود خارجی نداشته است. به این نیز کار ندارم که از حدود صد و پنجاه سال پیش غیر عربها به دستور رضا خان(نگهبان اصطبل اسبهای سفارت هلند) به اینجا مهاجرت کردند و اسکان داده شدند تا در میان عربها که بومی هستند اختلاط نژادی و فرهنگی ایجاد شده و در نتیجه عرب کم کم به حاشیه رانده شود. عبارات إهانت آمیز موجود در کتابهای درسی مختلف را هم کار ندارم که وقت وبی وقت احساسات ملت ما را جریحه-دار میکنند. و عرب ستیزی هنرپیشگان و شاعران و خوانندگان و ورزشکاران هم به کنار.

با وجدان نداشته ات کار دارم و روی سخنم با بی مسؤولیتی تو نسبت به وظیفه گرانقدر معلمی است.چه خوب میشد حداقل فقط یکبار در طول دوره تدریس، کتب و منابعی را به ما معرفی کنی که حوادث تاریخی سرزمینم را حکایت کنند تا حداقل خودمان برویم و بخوانیم و حقیقت را لمس کنیم.کتاب هایی که اعتراف کنند تمدن های هزاران ساله عیلام و سومر و آشور و بابل و سوس و میسان (سرزمینهای بین النهرین) تمدن های سامی عربی هستند. کتابهایی که به ما یادآوری کنند که قدیمی ترین وکامل-ترین منشور حقوق بشر مربوط به جدمان حمورابی (یک پادشاه عربی) است. کتابی که اعتراف کند شهرهایی مانند سوس و تستر (شوشتر) که اولین تمدن دنیا در آنها شکل گرفته است مربوط به اجداد ماست و واژگانشان تا امروز بر زبان ما جاری است و پوشش و ابزارهای آنان همانی است که اکنون نمونه-هایش را فراوان استفاده می کنیم.

برایمان از “ابن سکیت” دورقی الأصل بگوید ، از “ابو الهلال عسکری” ، “ابونؤاس الأهوازی”، “سهل بن هارون الدستمیسانی”، “ابومحلم الشیبانی”، “ابوالحسن الرامزی”، “ابوعبدالله العبادانی”، “ابو دلف الخسرجی”، “المحفحف التستری”، “أبوبکر الأرجانی”، “ابوعباس الحویزی”، و سایر علما و اطبای پرافتخار و ادبا و شعرای نامور تاریخ عرب در سرزمینم که این نامه را گنجایش نام همگان نیست.درباره سلسه های عربی که متوالیا حاکم این سرزمین بودند. درباره مشعشعیون وکعبیونی که نفوذ حکومت هایشان زبانزد عام وخاص دنیا بود.حکومت های مستقلی که کشورهای دیگر از آنها تقاضای کمک نظامی یا روابط تجاری می کردند. حکومتی که کشتی های غول پیکر تجاری و جنگی اش ، بخش شرقی خلیج را پوشانده بود و بریتانیای کبیر را شکست میداد و سربازان متجاوزش را به اسارت در می آورد.

برایمان از پادشاه مقتدری بگوید خزعل نام و عرب تبار که امنیت را برای کشورش و کشورهای همجوار به ارمغان آورد و مناطق و سرزمینهای مختلف به او جزیه و مالیات می پرداختند. کسی که کشورهای بزرگ دنیا با او تجارت و نامه-نگاری میکردند و به نام و چهره-اش تمبر میساختند و عکس و نامش بر بسیاری از تولیدات چاپ میشد و حتی منطقه-ای در عبادان،امروزه به لقب او مزین است(امیری) .یا از “عسکر مکرم” و “فیلیه” و “معین التجار” برایمان بگوید. از “سوق عبدالحمید” و یا “قصر خزعل الکعبی” در حمیدیه (که أخیرا نام و نشانش را به نام شخص دیگری زدند تا اندک أثری هم که از اجدادمان مانده از بین برود.) یا از بزرگ مرد تاریخمان، “سلمان الکعبی” و دختر شیرزن والامقامش “عُلیاء” حکایت کند که چگونه در دفاع از شهر الفلاحیه در برابر ارتش بریتانیا حماسه آفریدند و آنان را از این سرزمین بیرون راندند و درسی فراموش ناشدنی به متجاوزین دادند. این بزرگان، دست کمی از افسانه های آرش کمانگیر و آریوبرزن که در کتب درسی تبدیل به قهرمانان ذهنی کودکانمان شدند، ندارند. پس دلیل اینهمه بی-تفاوتی و سکوت نسبت به آنان چیست؟

یا حداقل میتوانستی ما را به کُتُب و اسناد و نقشه-هایی راهنمایی کنی که به تغییر نام شهرها و مناطق کنونی ما از عربی به فارسی اشاره کند. (المحمره به خرمشهر، عربستان به خوزستان، الفلاحیه به شادگان ، و موارد دیگر).یا با سؤالی و تحقیقی یا به هر نحو دیگری، ما را به صفحات عظیمی که تاریخ دنیا آنها را برایمان ثبت کرده رهنمود سازی تا آنها را دریابیم.اگر تاریخمان را بر ما نمیپوشاندی، اکنون بسیاری از کودکان و جوانان هم وطنم هویت عربیشان را از دست نمیدادند. اگر مسؤولیتت را نسبت به وظیفه تعلیمی-ات خوب ادا میکردی، ده سال پیش آن دختر لر مهاجر در أهواز (که از قضا رشته تحصیلی-اش تاریخ بود) از من نمی-پرسید “شما عربها از کجا آمده اید ؟”

مدرس تاریخم ؛ شاید هیچ وقت دست تقدیر مرا با تو رو در رو نکند، ولی یقین دارم روزی که این نوشته، به دست تو خواهد رسید، وجدان خوابیده-ات تکانی خواهد خورد و درونت را به چالش خواهد کشید. آنگاه شاید لقب سنگین و شریف معلمی را دیگر دوش خود برنتابی.می نویسم؛ زیرا میدانم هزاران جوان عرب هم-وطنم که در طی فرایند آسیمیلاسیون* ، به خواب بی هویتی فرو رفته و قومیت و تاریخ و زبان خود بها نمیدهند، این نوشته-های ما را خواهند خواند ، و روزی بیدار شده و به سراغ ریشه-های خود و احیای آنها میروند و حقوق خود را بازمی ستانند. آنان به خوبی درک خواهند کرد که تاریخ و زبان یک ملت اگر سلب شود، آن ملت خواهد مرد**.

پس می نویسم.می نویسم از ظلم بشریت. از دستانی که حقیقت را پشت پرده مخفی می کنند، از معلمان غیر معلم می نویسم. از ابرهایی تیره که مقابل تابش آفتاب حقیقت می ایستند. می نویسم چرا که قلمم ، سلاحی است برای نسلهای آینده تا در سینه های مالامال از کینه و نیرنگ و دروغ و عاری از انسانیت فرو رود.مینویسم زیرا روح “ماجده عُلیاء” در تن من زنده است و صدای “خیریه بنت خزعل” در وجودم طنین انداز است می نویسم از زبان مادری ام، از ناله های کارون و انتظار نخل های بی سر ، از فقر و دردهای بی پایان مردمانم.و می نویسم تا جوهر ماندگار نوشته ام مرهمی باشد، هر چند ناچیز بر زخمهای کهنه ی سرزمین خسته ام.جایی که از هوایش نفس کشیدید و از آبش نوشیدید و بر خاکش پا نهادید و منابع و خیرات بی نظیرش شما را به آغوش کشید، ولی حقش را ذره ای ادا نکردید.اینک بگویید سهم من از زبانم، آب و نفت سرزمینم، از اجداد وأمجاد و تاریخم و از عدالت* چیست؟

سعاد کعبی

 

پی نوشت:

* آسیمیلاسیون: در لغت به معنای شبیه کردن فردی به افراد دیگر است(لغت نامه دهخدا) و در اصطلاح به معنی فارسیزه کردن أقوام و ملل مختلف و یک شکل کردن افراد از طریق تدریس به زبان فارسی و عدم توجه به تاریخ و زبان آن أقوام در نظام آموزشی و تحمیل فرهنگ و منش حاکم بر آنان.

 

** اگر یک ملت را از تاریخش، از گذشته-اش ، از مفاخرش جدا کردند و از یادش بردند، زبانش را از او گرفتند، الفبایش را از او گرفتند، این ملت آماده خواهد شد که هر چه میخواهند بر سرش بیاورند…