سفر به سرزمین رافدین ۲ – قسمت سوم

حرم حضرت علی ع در محاصره مغازه های کوچک و بزرگ و مسافرخانه ها بود ، اما داخل حرم پروژه های بازسازی در حال اجرا بود ،در یکی از صحن ها برای راحتی زوار طرحی شبیه به طرح توسعه ی مدینه منوره را اجرا کرده بودند ، سایه بانهای بسیار بزرگ‌ که که با بهره […]

حرم حضرت علی ع در محاصره مغازه های کوچک و بزرگ و مسافرخانه ها بود ، اما داخل حرم پروژه های بازسازی در حال اجرا بود ،در یکی از صحن ها برای راحتی زوار طرحی شبیه به طرح توسعه ی مدینه منوره را اجرا کرده بودند ، سایه بانهای بسیار بزرگ‌ که که با بهره گیری از تکنولوژی مدرن ساخته شده بودند و در ساعاتی از روز که افتاب گرم ویا هوا بارانی بود، بصورت اتوماتیک باز وبسته میشوند ،تا به این‌طریق فضای سرپوشیده حرم گسترده تر شود.

درکتاب دایره المعارف اماکن مقدس به نکات بسیار جالبی اشاره شده بود ،توسعه حرم‌مطهر در زمان صفویه و خصوصا شاه عباس کبیر وبعد از صفویه ،دوره قاجاریه در رتبه دوم توسعه و بازسازی عتبات قرار میگرفت ،البته نادر شاه افشار در سفری که به عتبات عالیات داشت و خصوصا نجف اشرف ،با اینکه در ان دوره عراق تحت سیطره امپراطوری عثمانی بود ،اما به پادشاه ایرانی اجازه داده شد تا در سفری که به عراق داشت هدایای نفیسی را به حرم‌مطهر وسایر عتبات عالیات تقدیم کند . در جای جای این مکان‌عزیز ومقدس میتوان معماری ایرانی را مشاهده کرد،طاقها ،گلدسته ها ، گنبد طلایی وخصوصا کاشیکاری همه وهمه نشان از معماری ایرانی که خود متاثر از معماری اسلامی بود را مشاهده کرد .

جمعیت بسیاری در صحن و داخل حرم بودند ،اما امیر (دوست وهمسفرم) میگفت که حرم‌بسیار خلوت است و ما خیلی خوش شانس بودیم که در چنین زمانی به زیارت امدیم . بعضی از زوار در غالب کاروان امده بودند ،البته عمده زائران در این فصل از سال از عراق و ایران بودند ،البته من‌ کاروانی دیدم که لباسی شیبه پاکستانی بتن داشتند ، بسیار تمیز ومرتب ، نزدیک یکی از این زوار امدم و سلام کردم ،جواب سلامم را داد از ایشان با زبان انگلیسی پرسیدم که کجایی هستید ؟پاسخ داد؛ هندی !

گفتم‌میتوانید فارسی و یا عربی صحبت کنید که در جوابم گفت نه اما انگلیسی بله …اما متاسفانه زبان‌انگلیسی من در حد همین دو جمله خلاصه میشد ،کاش میتوانستم‌با ایشان‌گپی میزدم ،سوالات بسیاری داشتم‌که مایل بودم از این هندی شیعی بپرسم که موفق نشدم، لباس خانمهای هندی همراه این کاروان توجه مرا جلب کرد، این‌لباس که عمدتا سفید رنگ و یا صورتی بود، از دوتیکه تشکل شده بود ، مقنعه بسیار بلند که تا نیم تنه بالای بانوان را میپوشاند و دامن‌بسیار بلند ،حاشیه هردوتیکه گلدوزی شده بود ،بارچه این لباس ساده بود ،وقتی مردان این کاروان را دیدم منتظر بودم‌تا زنانی سبزه رو را ببینم‌اما اینطور نبود و زنان عمدتا پوستی روشن داشتند، لباس کودکان انها نیز بسیار تمیز و مرتب بود، بنظر می امد که وضع مالی زوار مذکور بد نباشد.

بعد از اینکه کفش های خود را به کفش دار تحویل دادیم‌ ، واردساختمان اصلی که ضریح مطهر در ان قرار داشت شدیم ،به محض ورود بوی خوش عطر گل محمدی را استشمام کردم‌،تقریبا جمعیتی قریب به صد نفر در گردا گرد ضریح بودند، امیر گفت اگر میخواهی دستت به ضریح مطهر برسد پشت سرمن‌بیا ،جواب دادم اما تو که خلاف جهت حرکت مردم میروی گفت کار نداشته باش فقط بیا دنبالم ، در گوشه از ضریح ،حفاظی از استیل قرار داده بودند فاصله ای تقریبا به عرض یک‌متر،یا یک متر کنیم ،حق با امیر بود در ان‌قسمت فقط دونفر ایستاده بودند ،نزدیک‌شدم ، شتاب کردم ناخوداگاه بود ، سلام‌دادم ،ناگاه صدایی مرا به خودش جلب کرد ؛ زایر افتح الطریق دوعدد ویلچر بودند این‌صدا ،صدای یکی از کسانی بود که ویلچر ها را هدایت میکرد ،ما در قسمت مربوط به افراد سالمند وناتوان ومعلول بودیم ، در واقع ما جایی بودیم‌که متعلق به ما نبود ، امیر پیروز مندانه گفت دیدی جایی اوردمت که راحت زیارت کردی ….اما هنوز صدای ان جوان که یک پیرمرد سالخورده را با ویلچر جابجا میکرد در گوشم‌ میچرخید ….زایر افتح الطریق ،هاده المکان‌للمعاقین: زایر راه را باز کن این مکان‌مخصوص معلولین است

ادامه دارد

سیدنشعان‌البوشوکه