حاج عبدالله ساکی ، حسینیه مسعودی و خانه ماپار!

عشق او را گرفتار کرد ، وگرنه شاید به دام ساواک نمی افتاد. به زندان افتاد. راه و رسم عاشقی همین است . نمی توانست او را نبیند. بی قراری و کلافه شدن شرطِ عاشقی و دلددادگی است و او باید برای آغاز زندگی مخفی او را می دید. دستور تشکیلاتی را هم باید اجرا […]

عشق او را گرفتار کرد ، وگرنه شاید به دام ساواک نمی افتاد. به زندان افتاد. راه و رسم عاشقی همین است . نمی توانست او را نبیند. بی قراری و کلافه شدن شرطِ عاشقی و دلددادگی است و او باید برای آغاز زندگی مخفی او را می دید. دستور تشکیلاتی را هم باید اجرا می کرد. رضا را دستگیر کرده بودند . رضا گروگان ساوک بود. این بار دومش بود. بار اول به دستگیر نشده بود. این بار شرایط عبدالله سخت تر بود. شرط آزادی ِ رضا تحویل عبدالله بود. فشار و تهدید بر خانواده عبدالله زیاد شده بود .

یک بار دستی بر دستش قفل شد. کاظم دستش را محکم گرفت. گفت : باید برویم ساوک و همه چیز را بگویی ، تا رضا را آزاد کنند. با تو کاری ندارند. گفته اند کاری با تو ندارند. عبدالله بهت زده ایستاده بود. چه کند ؟ دست را رها کند و فرار کند؟ . تصمیم سختی بود.بار اول در سال ۵٢ با محسن و در هنرستان دستگیر شده بود . از ابان تا بهمن ۵٢ ، زندان بود. زندان در محله و نزدیک خانه اش بود. حالا زندان مرکز نیروی انتظامی شده است. خیابان زند در جایی که در گذشته ، نامش ” آخر آسفالت ” بود. آسفالت خیابان ، از مرکز شهر در آنجا پایان می یافت. حاشیه شهر اهواز از اینجا آغاز می شد و خانه ها با حلبی و کپر و حصیر بنا شده بود. درست در ضلع دیگر شهر حاشیه نشینان دیگری بودند که نام منطقه را خود ” حصیر آباد ” می گفتند. عمده ساکنان این دو منطقه مهاجران روستاها به شهر اهواز بودند. “شلینگ آباد ” محله ای دیگر بود که به دلیل فقدان لوله کشی آب و انتقال آب ، آب را با صدها متر شلینگ های پلاستیکی به خانه ها منتقل می کردند. شلینگ آباد در ضلع جنوبی منطقه ی ” کمپلو ” بود.

عبدالله هم در آخر اسفالت زندگی می کرد. او عاشق و دلداده ” باسمه ” بود. رای همین گرفتار شد. نمی شد او را نبیند و برود.کاظم گفت : ساواک گفته کاری با تو ندارد. فقط بیا و بگو رئیست کیست؟ قول داده اند با رضا هم کاری نداشته باشند ودوباره سر کارش برود. عبدالله گفت : هر چی شما بگویید. باشد می آیم. نمی توانست حرف کاظم پدرش را رد کند و شاهد گرفتاری رضا برادرش باشد. قبول کرد . می آیم . حرف پدرش را نمی خواست زمین بگذارد. برای هر اتفاقی هم خود را آماده کرد. یک ماه زیر شکنجه و بازجویی رفت. ساواک دروغ گفته بود. عبدالله می دانست که این تله و حیله ساواک است . برادر در گروگان ساواک بود.

پدر، عبدالله را به ساواک برد. باور کرده بود که راست می گویند. یک ماه شکنجه و ضرب و شتم و بازجویی بود. دادگاه نظامی اورا به ٨ سال زندان محکوم کرد و در دادگاه تجدیدنظر به ۵ سال تبدیل شد. در زندان ماند تا با امواج انقلاب ۵٧ ، و به دست مردم رهایی یافت.۵٢ با محسن رضایی گروهی تشکیل داد که بعدها به ” گروه هنرستان ” معروف شد. ۵٣ شهید سید نورالدین شاه صفدری در دزفول گروهی دیگر تشکیل داد که بعدها به ” گروه شهید سبحانی ” نامیده شد. گروه دیگری در خرمشهر فعال بودند. در این سال و در زندان با تلفیق این سه گروه ، گروه ” حزب الله ” را تشکیل دادند. بعدها در تشکیل گروهی با نام ” ارتش مجاهدین ایران ” و سپس در تشکیل ” گروه منصورون ” نقشی کلیدی داشت.

دیروز برای مجلس ختم ” باسمه ” به دیدار عبدالله ساکیه رفتم. حسینیه جاسم مسعودی. کنار منزل قدیم پدربزرگ و پدری ام. خانه ی پدری عادل و نادر اسدی نیا هم همین جاست. عادل انقلابی و متدین بود. روشنفکری رنج دیده و مردم گرا و عدالت خواه. عادل اکنون در سوئد است. امروز راهی دیگر برگزیده است. در اواخر دوره نمایندگی اش در مجلس بمخالفت سیاست های دولت میر حسین موسوی شد ، اما با آمدن خاتمی ، به خاتمی پیوست. عادل امروز نظرات جدیدی یافته است. این تغییر با تجدیدنظر و یا هرچه آن را بنامیم ، بیش از خواندن ، محصول تجربه زیستی اوست. او در اواخری که در ایران بود ، از نابرابری ها و تبعیض ها و اشرافیت ها آزرده خاطر گشت و از همه چیز آرام آرام کناره گرفت. عادل به پاکدستی و پاک دامنی شهره بود. اکنون سال هاست ازخانه پدری و سهر و دیارش دور و در غربت است.

در حسینیه جاسم مسعودی و با عبدالله از خاطرات و یادها گفتیم. زمان چون باد یادها را با خود می بود و می آورد. عبدالله را فعالان امروز اهواز کمتر و یا شاید اصلا نشناسند. کسانی که بر سفره انقلاب نشستند و هر روز فربه تر از دیروز شده اند. اما عبدالله همان است که بود. بی هیچ تغییری ، بی هیچ ثروت و جاه و جلالی. با دیدن عبدالله، آدم در حسرت و غبطه می ماند.جنس او ، بر اساس آنچه در تاریخ اسلام خوانده ام ، از جنس همان مومنان صدر اسلام است. مجاهدیساده و بی ریا ، محجوب و بی توقع ، فداکار و جان بر کف ، از آن انسان هایی که حجاب. ِمعاصرت بر آن ها افتاده ، لایه لایه مردمان به اهواز آمدند . مهاجران به اهواز آمده ، او را نمی شناسند. امثال او از سوی دیگر ، در هیاهوی مردمان ِ نو دولتان و نوکیسگان پس از انقلاب گم گشتند ، اما به قول شریعتی ، زمان مردِ پاک را تنها نخواهد گذاشت. مردم او را خواهند شناخت ، یاد فداکاری هایش چون گوهر درخشان تابانده خواهد شد. عبدالله ساکی ( ساکیه ) را می گویم . مردی ساده و بی آلایش ، شیر روز و زاهد شب. مردی از جنس حاشیه نشینان.

حسینیه جاسم مسعودی هم داستان ها دارد. جاسم مرد ی شناخته شده نزد اهوازیان قدیم است. انسانی متموّل و بذله گو و مردم دار و دین دار . حسینیه او در زمان خودش ، از بهترین اماکن مذهبی اهواز بود. مردم برایش جوک ها می ساختند و او راحت از کنار آن سخنان می گذشت. حسینیه جاسم مسعودی در یکی قدیمی ترین ، بخش های اهواز قرار دارد. خیابان فردوسی که امروز شهید خوانساری نامیده شده است. مش یدالله بقالی محل ، هنوز هم آنجاست. به سراغش رفتم و ناباورانه و با خوشحالی دیدم ش . خودش هست. مش یدالله. با او عکسی هم گرفتم . تا پنج ، شش سالگی در این محل سکونت داشتم.

خانه ماپار ، هفت خانه با ما فاصله داشت. خانه ماپار ، پلاک ۵۵۵ قدیم هنوز هم بر سر در آن نمایان است. خانه بدلیل معماری قدیمی و زیبایی عمارت آن ، اکنون در اختیار سازمان میراث فرهنگی است. و جایی دیدنی از برای گردشگران و مشتاقان اهواز شناسی.عبدالله ساکیه مادرش” باسمه ” را از دست داد و دیروز برای دیدنش در مجلس ختم مادرش باسمه به حسنیه جاسم مسعودی رفتم. عبدالله ساکیه ( ساکی ) هیچ فرقی نکرده است. کاشکی این آدمها زیادتر باشند. کاشکی مردم اهواز امثال عبدالله را بیشتر بشناسند . اینها شناسنامه اهوازند

اهواز – محمد کیانوش راد
١۴ دی ماه ١٣۶٩