یک اعلامیه برای دیوار: نونِ نوشتن!

چند سال پیش، کتابی از “محمود دولت آبادیِ بزرگ” می خواندم به نام “نون نوشتن”، البته فکر می کنم وقتی غولِ سترگی مثل محمود دولت آبادی که شَرَفِ ادبیات این سرزمین است چنین نامی بر چنان کتابی می نهد که مجموعه وقایع نگاری های شخصی اوست، خُب معلوم است که حرف چیست، درد چیست، شاید […]

چند سال پیش، کتابی از “محمود دولت آبادیِ بزرگ” می خواندم به نام “نون نوشتن”، البته فکر می کنم وقتی غولِ سترگی مثل محمود دولت آبادی که شَرَفِ ادبیات این سرزمین است چنین نامی بر چنان کتابی می نهد که مجموعه وقایع نگاری های شخصی اوست، خُب معلوم است که حرف چیست، درد چیست، شاید دیگر من هم نباید بیش از همان خط اول این نوشته می نگاشتم و نیک بسنده روا می داشتم به همین سخن که…”چند سال پیش کتابی می خواندم از محمود دولت آبادی به نام “نون نوشتن” و خلاص…”

اما در آن و از آن کتاب، بیش از این متاع با من است. پس شما را دعوت می کنم به مقام تامل. به آخرین پُک سیگار!نویسنده حرفه ای مثل بالزاک، ساراماگو، چخوف، گونترگراس، جبران خلیل جبران و یا همین دولت آبادی خودمان! بهتر است تا زمانی که “زوال کلنل” استاد نرفته در وطن زیر چاپ، بگویم دولت آبادی خودشان! آری نویسنده حرفه ای در فراز و فرودی که به دریای کتابش می دهد، یک نقطه کانونی با دمای بالا تهیه می بیند و ناگهان در حوالی آن نقطه، ماشه را روی شقیقه مخاطبش می چکاند و حرف آخرش را می زند.

بر همین اساس از زاویه من، “نون نوشتن” را دولت آبادی به زیور طبع آراست تا همین یک جمله را بگوید: “تاریخ جامعه معاصر ایران یک سوء تفاهم بیش نبوده است”.این روزها اما که برای قلم های شرافتمند، سخت می گذرد سخت و تنها می توان در پناه درخت حقیقت از طوفان بُهتان و ریا، دوام آورد، پشت هم زنگِ تکرار این جمله است که روحم را می نوازد و از رخسار سخن و اندیشه ام کام می گیراند. آخر، کسی تاریخ معاصر ایرانی را بیش از یک سوء تفاهم نمی داند که خود بخشی از این تاریخ است و جایی در میان سرآمدان قبیله قلم خواهد داشت حتی اگر تنها معمار یک ساختمان باشد در شهر فرهنگ این کشور، ساختمان “کلیدر” و همسایه هایش از “گل محمد و مارال گرفته تا ستار و حاج حسین چارگوشلی”.

پی نوشت اول: جشن دو سالگی اینستاگرام آقای نماینده شرم آور است.

پی نوشت دوم: تبدیل یک مکان آموزشی به یک مکان انتظامی غیر قابل باور است.

پی نوشت سوم: ادبیات متملقانه، زشت؛ رفتار پوپولیستی، توهین به شعور انسان ها و دروغ بزرگ ترین آفت هاست.

پی نوشت چهارم: جوانی می گفتم وای بر مردمی که قهرمان ندارند، پیش تر که رفتم گفتم وای بر مردمی که به قهرمان نیاز دارند، حالا می گویم وای بر مردمی که قهرمانشان تو و امثال تو باشد آقای نماینده ای که تا دیروز مظهر شجاعت و آزادگی بودی و امروز ژن خوبت این شهر و آن شهر، شهردار و مدیرعامل و هکذاست.

محمد مالی