آخرین فلسفه دوران مدرن!

«اندیشیدن یکی از فعالیت های طبیعی آدمی نیست، بلکه محصول (دوران) ناخوشی انسان است، مانند تب به هنگام بیماری.» و همانگونه که اپیکور رواقی گفته است: «فلسفه آنگاه آغاز می شود که ما از ناتوانی و بیچارگی خود آگاه می شویم. حال من در ناتوانی خویش، چگونه می توانم به خود یاری رسانم؟ پاسخ اپیکور […]

«اندیشیدن یکی از فعالیت های طبیعی آدمی نیست، بلکه محصول (دوران) ناخوشی انسان است، مانند تب به هنگام بیماری.» و همانگونه که اپیکور رواقی گفته است: «فلسفه آنگاه آغاز می شود که ما از ناتوانی و بیچارگی خود آگاه می شویم. حال من در ناتوانی خویش، چگونه می توانم به خود یاری رسانم؟ پاسخ اپیکور این است: از این راه که به تمام آنچه در قدرت من نیست به چشم ضرورت بنگرم و نسبت به آنها بی تفاوت باشم و در عین حال همه ی آنچه را که وابسته من است، یعنی شکل و محتوای افکارم را با تفکر، به حد روشنی و آزادی برکشم.» افلاطون هم سرچشمه ی آغازین فلسفه را حیرت می داند.

چشمان ما منظره ی ستارگان، آفتاب و گنبد آسمان را به ما نشان دادند. این، «ما را بدان واداشت که جهان را بشناسیم، از اینجا فلسفه در وجود آمد، یعنی بزرگترین نیکی ای که خدایان ارزانی میرندگان کرده اند.» و بنا به باور ارسطو: «آدمیان به برکت حیرت خود، اکنون و در گذشته، به فلسفه پردازی روی آوردند: نخست از دشواری های آشکار حیرت کردند، سپس، اندک اندک پیش رفتند و دشواری های مربوط به مسائل بزرگتر را مطرح ساختند، یعنی دشواری های نهفته در پدیدارهایی چون ماه، خورشید، ستارگان و آفرینش جهان.» بنابراین *حیرت* مرحله ی پیشینی شک است و لازمه اصیل شک همانا حیرت است. هنگامی که انسان پا به عرصه گیتی گذاشت با جهانی از نا شناخته ها روبرو شد، که من کیستم؟ اینجا کجاست؟ و… تمامی فیلسوفان و فلسفه ها محصول حیرت آدمی در برابر واقعیت های نامأنوس و درد آور انسان بودند و هستند. هنگامی که سقراط خود را دوستدار دانایی می نامید و به دنبال کاوش در امور انتزاعی و مجرد بود، در برابر جریانی به نام سوفیست ها و … خود را یکه و تنها یافت. یا کارل مارکس، برای بازیابی هویت اصیل انسانی (کارگر) در برابر سلطه اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی بورژوازی به دنبال نگارش کاپیتال و مانیفیست کمونیست بر آمد.

پس زایش هر فلسفه و جریان اجتماعی و سیاسی محصول دوران خاص خود می باشد، که به دنبال باز تفسیر موقعیت انسانی در رابطه با جهان، خدایان، نظامها و فلسفه های پیشین می باشند. حال فلسفه اگزیستانسیالیسم یا اصالت وجود هم محصول دوران خاصی از شرایط انسانی و تاریخی بوده است، که حتی می توان آن را آخرین دوره فلسفه گرایی دوران مدرن دانست. در اینجا لازم است که بدانیم خود اگزیستانس چیست؟ دغدغه این فلسفه و زندآگاه فیلسوفان این فلسفه چه بوده است؟ «فلسفه existentialism یا هستی انسانی در اصطلاح لغوی بر وجود داشتن ـ یافتن دلالت می کند.» در باب اگزیستانیسالیسم روایت های متفاوتی نقل شده است، من باب مثال پروفسور انیس منصور در کتابی به نام «الوجودیه» چاپ النهضه مصر 2009 باور دارد که: اگزیستانسیالیسم یک رویکرد عام در حوزه ادبیات و نمایش نامه نویسی است. یا «اگزیستانسیالیسم یک فلسفه نیست ، بلکه یک گروه فلسفه است، گروهی آنقدر انعطاف پذیر است که می تواند در شکل های بسیار متفاوتی چون الحاد سارتر، کاتولیک گرایی مارسل، پروتستان گرایی کیرکگارد، یهود گرایی مارتین بوبر و ارتدوکس گرایی بردیائف ظاهر شود. هم چنین، گرچه نام اگزیستانسیالیسم نسبتا جدید است، نتیجه نمی شود که این نوع فلسفه نیز جدید است.

مونیر شجره نامه ای از اگزیستانسیالیسم ساخته است که ریشه های آن به عصر قبل از مسیح بر می گردد. اگزیستانسیالیست های معاصر به کیرکگارد بر می گردند، اما قبل از وی پاسکال و مین دو بیران بودند که هر دو قرابت های چشمگیری با اگزیستانسیالیسم داشتند. کاپلستون مدعی است که در اواخر قرون وسطا مکتبی فکری وجود داشت که با اگزیستانسیالیسم شباهت هایی داشت. براک نشانه هایی از اگزیستانسیالیسم را در تفکرات اگوستین درباره اضطراب و بی قراری دائمی که زندگی زودگذر فرد را نشان می داد، می یابد. مسائل غیر قابل تردیدی از نوع تفکر اگزیستانسیالیستی در یونان باستان، برای مثال در تفکر سقراط وجود دارد، گرچه این مسائل در جریان غالب فلسفه ی کلاسیک مطرح نبوده اند. بنابراین، ادعا شده که اگزیستانسیالیسم صرفا پدیده دوران جدید نیست، بلکه یکی از گونه های اساسی تفکر است که گهگاه در تاریخ فلسفه ظاهر شده است. این نوع تفکر بر تفاوت میان وجود فردی انسان (existenz) و وجود اشیاء در طبیعت (vorhqdenheit) که دارای قابلیت تعمیم و طبقه بندی است، تأکید می کند و بر اهمیت وجود فردی انسان در مقابل اشیا اصرار می ورزد.» اما خود واژه اگزیستانسیالیسم در سال 1929 م توسط «ف. هاینمان» نوکانتی مشرب ابداع شد.

حال نحوه بروز و ظهور این فلسفه در دوران جدید چه بوده است؟ آیا همه ی عوامل زیستی، محیطی و فرهنگی در بروز منسجم جماعتی از فیلسوفان در یک سده که خود را خواه نا خواه وجود گرا می خوانند، جمع شده بود؟ چه عوامل وحدت گرایی در ظهور این فلسفه تأثیر گذار بوده است؟ و آیا عباراتی چون ترس و لرز، خدا مرده است، دازاین، انسان محکوم به آزادی است، درد جاودانگی، هستی و نیستی، و دشمن همان نگاه دیگری است! تا آن زمان مطرح نبوده است؟ و سوالاتی از این قبیل که تنها در مباحث عمیق فلسفی خود را واکاوی کرده و به جواب مورد نظر هدایت می شویم. سورن کیرکگارد(1855ـ1813) فیلسوف دیندار دانمارکی که به پدر معنوی اگزیستانسیالیسم شهرت یافته است، پایه گذار اصلی این مکتب فکری بوده است و تمام دغدغه او دفاع از فردیت انسان در برابر هجمه های جماعت انسانی و هرگونه تفکر جمعی بوده است.

که نزاع او با پیامبر فلسفه جمع گرایانه، هگل، شهره عام وخاص است. حال چرا هگل برای اکثر فیلسوفان اگزیستانسیالیسم نقش محوری و کلیدی را بازی می کند؟ جواب آن تنها در یک کلمه می گنجد و آن هم «فرد انسانی» است، زیرا که در منطق هگل فرد انسانی محلی از اعراب ندارد، یا حتی اگر اهمیتی به فرد داده می شود نه از بابت فردیت محوری هگل است، نه، برای اینکه اهمیت و موضوع کلیدی هگل جمع است و جمع حاصل نمی شود جزء با افراد، اما همین افراد به تنهایی خود فاقد اعتبار و هستی هستند. اینجاست که تفاوت فاحش میان فلسفه هگل و اگزیستانسیالیستها قابل مشاهده است. بنابراین فصل مشترک یا نقطه اتکای تمامی فیلسوفان اگزیستانیسالیست *هستی انسان* است، نه آن انسان انتزاعی و ذهنی از نوع افلاطونی یا هر نوع تفکر متافیزیکی ـ ما بعد الطبیعی که با پیش تعریفی از انسان به پیش می روند. بلکه انسانی که گوشت و پوست دارد، یا به عبارتی دیگر انسانی که صفت آنجا بودن را داراست.

و این انسان عینی با تمام عقل و احساس خویش برای فیلسوفان وجودی دارای اهمیت است. در کل فلسفه اگزیستانس نوعی طغیان بر علیه تمام پیش فرض های ساخته شده دوران کلاسیک و مدرن در باب انسان ـ طبیعت و خدا می باشد. *فلسفه اگزیستانس در اصل و قبل از همه چیز، بدنبال معنای انسانیت است.* انسانیتی که در عصر ضد انسانیت از سوی مکاتب و گروههای جمع گرایانه مورد تاخت و تاز قرار گرفته است. اگزیستانسیالیسم به انسان قدرت عمل و اختیار را می نمایاند و به او سبو می دهد تا آن را باز کند و با ناشناخته ها روبرو شود، حتی اگر از پی آن ترس باشد، و این دقیقا همان چیزی است که به انسان می فهماند که مسئول تمامی اعمال خویش است. پس اگزیستانیسالیست بودن در جان آدمی عذاب، نگرانی و یأس را بارور می سازد و به او ثروت گرانبهایی می بخشد، ثروتی ناگهانی که به شایسته ترین شکل ممکن به انفاق آن می نشیند. *اگزیستانسیالیسم نظاره گر است، نظاره گر انسانی با طرحی از خویش در پیش رو و کتابی که هر روز کلمه به کلمه و جمله به جمله به آن افزوده می شود

هادی حزباوی