زلزله‌ی اقتصادی چه نمازی دارد؟! / لفته منصوری

خداوند رفتگان شمارا قرین فضل و رحمتش کند. زمانی که کلاس دوم ابتدایی در روستای جلیعه درس می‌خواندم؛ گاهی مرحوم پدرم چنان عصبانی می‌شد که یارای نزدیک شدن به او را نداشتم. مادرم مرا تروخشک می‌کرد و از در پشتی خانه بزرگ روستایی‌مان راهی مدرسه می‌کرد. بعدها که بزرگ‌تر شدم، دریافتم که وقتی پدر و […]

خداوند رفتگان شمارا قرین فضل و رحمتش کند. زمانی که کلاس دوم ابتدایی در روستای جلیعه درس می‌خواندم؛ گاهی مرحوم پدرم چنان عصبانی می‌شد که یارای نزدیک شدن به او را نداشتم. مادرم مرا تروخشک می‌کرد و از در پشتی خانه بزرگ روستایی‌مان راهی مدرسه می‌کرد. بعدها که بزرگ‌تر شدم، دریافتم که وقتی پدر و عموهایم که هم‌اکنون زیرخاک آرمیده‌اند، گوجه، هویج و دیگر محصولات باغ خود را می‌چیدند و به میدان تره‌بار اهواز می‌بردند و بعد از 24 ساعت از آن‌ها نمی‌خریدند! به روستا برمی‌گشتند و آن موتور آبی سه‌چرخ را واژگون می‌کردند که حداقل حیوانات و پرندگان و خزندگان خدا، حاصل دست رنج آن‌ها را بخورند! استخوان‌های پدر و عموهای کشاورز و دهاتی من در میان چرخ‌دنده‌های سیاست‌های ستیزنده اقتصادی خُرد می‌شد و آن‌ها غمشان را تنها با اعضای خانواده شان تقسیم می‌کردند! و من درس می‌خواندم که شاید گرهی از مشکلات آن‌ها بگشایم! اما به قول خیام:

نازم به خرابات كه اهلش اهل است * گر نيك نظر كني بدش هم سهل است

از مدرسه برنخاست يك اهل دلي * ويران شود اين خرابه دارالجهل است

گرچه در جواب او صديقي گفته است:

از مدرسه برخاست بزرگان جهان * پس گفته ی خيام ز روي جهل است

ما را در شعر شاعران کاری نیست که کره ی خود را از این ماست می ستانیم! اما بی‌دلیل نبوده و نیست که جلال آل احمد در گزارش از خوزستان خود نوشته: «اگر تاکنون روستایی ایرانی قضا و قدری بود و قانع بود و سخت نمی‌گرفت؛ به‌این‌علت بود که تنها باسیل و زلزله و خشک‌سالی به‌عنوان بلاهای آسمانی طرف بود و کاری از دستش برنمی‌آید اما حالا که با این سدسازی‌ها داریم سیل و خشک‌سالی را به رویش می‌بندیم. او کم‌کم متوجه خواهد شد که بلای اصلی مأمور حکومت است که از تهران می‌آید و به‌جای اینکه خدمت کند به او زور می‌گوید و او را می‌چاپد و می‌خواهد که اساس زندگی او را به هم بزند. وقتی علل بدبختی خود را در تن مأمور آب و برق و تعاون روستایی و بانک عمران دید و بعد که احساس کرد اگر تکانی بخورد و شکایتی بکند و حرکتی – از آن مأمور مزاحم می‌توان دفع شر کرد – پس دیگر قضا و قدری نخواهد ماند و قناعت را رها خواهد کرد و سخت خواهد گرفت» (آل احمد، 1357: ص 94).

چند روز پیش دوست عزیزم جناب آقای مهندس احمد مطیعی از من درخواست کرد یادداشتی با عنوان «تخصیص آب پانصد هزار هکتار در بهار، اقدام عملی اقتصاد مقاومتی است» بنویسم. مانده بودم چه بنویسم؟! مگر کشاورزی و تاریخ اش در خوزستان چه ارزش‌افزوده‌ای برای مردم داشته است؟ یا صحیح‌تر بگویم چه رنجی برای آن‌ها به جا گذاشته است؟

خانم دکتر لمتون 56 سال پیش در «کتاب مالک و زارع در ایران»[1] گزارشی از وضعیت هزینه‌های کشاورزان بندقیری که روستای همسایه کودکی من است، آورده است که یکی از اسناد ارزشمند تاریخی به‌حساب می‌آید:

در 1947/ 1325 ه ش قیمت تمام‌شده کشت یک جفت زمین در بندقیر واقع در نزدیک اهواز تخمیناً به‌قرار ذیل بوده است:

دو رأس الاغ = 6000 ریال

مخارج کاشت:

8 من اهواز [یک من اهواز برابرست با 50 کیلوگرم] گندم از قرار منی 500 ریال = 4000 ریال.

6 من اهواز جو از قرار منی 200 ریال = 1200 ریال

گاوآهن = 300 ریال

مخارج برداشت:

4 داس دسته‌کوتاه = 120 ریال

تور و طناب = 200 ریال

مشک آب = 200 ریال

کرایه دو رأس الاغ اضافی = 600 ریال (30 روز از قرار روزی 10 ریال)

اجرت دو کارگر اضافی = 9600 ریال (هرکدام از قرار 12 من اهواز گندم فی 300 ریال و 8 من اهواز فی 150 ریال)

دو جفت گیوه برای دو کارگر اضافی = 100 ریال

مخارج خرمن‌کوبی و کیسه کردن:

کرایه الاغ‌های اضافی = 200 ریال

چهارشاخ = 100 ریال

دو خر سبد قاطر = 600 ریال

طناب = 50 ریال

ده عدد کیسه = 200 ریال

جمع کل 23390 ریال (امیری،1362: ص 645)

من نیز در سال گذشته به مناسبت ارزان شدن گوجه بندقیر یادداشتی با عنوان «شکاف گفتمانی» از قول گوجه کار بندقیری نوشتم: و الله بالله این ظلمه، خدا جای حق نشسته! آخه ما چه گناهی کردیم! خدا راضیه گوجه مرغوبِ بندقیر کیلویی 300 تومن هم بفروش نرسه! زندگیمون قمار شده! تکلیفمون رو نمیدونیم! کی به کیه! حساب دستِ کیه! از زمین و زمان سرمون می باره! چاسب دوباره پُکی به سیگارش زد و آروم شد. مجید از اون طرف مجلس رشته‌ی سخن را گزید و گفت: مهندساشون بِیان وضع مارو ببینن! من اَگه دو هکتار زمین آبی داشته باشم نمی صرفه گندم بِکارم، حداکثر برداشت گندم 5 تُنِ اما اَگه این دو هکتار رو گوجه بکارم 80 تُن برداشت می‌کنم! صادق خودشو جمع‌وجور کرد و گفت: ای‌بابا مگه 80 تُن راحت بدست میاد؟! من یِه حساب سرانگشتی کردم: برای فروش یِه تُن گوجه به قیمت کیلویی 300 تُومن؛ سیصد هزار تُومن گیرمون میاد؛ اما میدونید چه خرجایی هم داریم! صادق چرخشی به استکان قهوه داد و شرنگ اش را چشید. بعد استکان را به علامت تشکر تکانی داد و گفت، ببینید: کرایه ماشین تا اهواز 40 هزار تُومن. 60 عدد سبد هم میشه 70 هزار تُومن. دستمزد کارگرا هم 35 هزار تُومن. میشه 145 هزار تُومن هزینه. چقد میمونه؟ 155 هزار تُومن. اما این همه‌اش به جیب کشاورز نمیره که؟! اَگه شما دو هکتار داشته باشی و بخوای گوجه بکاری 12000000تُومن باید برای کود و بذر و سمومات و پلاستیک و شخم و … کنار بذاری؛ یعنی باید 77 تُن گوجه بفروشی تا بتونی هزینه هاتو در بیاری! تازه یِه چهارم محصولت را بابت حق آبه (حق المکینه) باید بدی. بقول چاسب این قمار زندگیه! نه اولش معلومه، نه آخرش!

شرع مقدس برای کسوف، خسوف، زلزله، رعدوبرق و بادهای سرخ و سیاه مقرر کرده است نماز آیات بخوانیم. به‌درستی برای سیاست‌های اقتصادی دولت‌ها اعم از نرخ رکود که در حال حاضر دامن‌گیر صنایع استان خوزستان و کشور شده است، نرخ تورم، نرخ رشد اقتصادی، ارزش پول ملی، تولید ناخالص ملی GNP و … باید چه‌کارکنیم؟ آیا همانند این روزها که به هر مدیر و مسئولی در استان مراجعه کنیم می‌گوید «انشالله وضع خوب می‌شود!» بسنده کنیم و دست روی دست بگذاریم! و منتظر قضا و قدر الهی بنشینیم! روحت شاد جلال که گفتی: «اگر تاکنون روستایی ایرانی قضا و قدری بود و قانع بود و سخت نمی‌گرفت؛ به‌این‌علت بود که تنها باسیل و زلزله و خشک‌سالی به‌عنوان بلاهای آسمانی طرف بود و کاری از دستش برنمی‌آید اما حالا …».

اهواز – لفته منصوری

منابع:

– آل احمد، جلال (1357). کارنامه سه‌ساله. تهران: انتشارات رواق.

– لمتون، ا. ک. س. (1362). مالک و زارع در ایران. مترجم منوچهر امیری. چاپ سوم با تجدیدنظر کلی. تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی.

[1] – Landlord and peasant in persia; Lodon, 1952. نخستین کسی که در مطبوعات ایران به معرفی «مالک و زارع در ایران» پرداخت و هم‌وطنان خود را از وجود این کتاب نفیس آگاه ساخت نویسنده‌ی نامی آقای سید محمد جمال‌زاده بود. او در مقاله‌ی مختصر و مفیدی که تحت عنوان «دو کتاب مفید و گران‌بها درباره‌ی ایران» نوشت و در شماره‌ی 8 مجله سخن (شهریورماه 1333) به چاپ رساند، آرزو کرد که این کتاب «هر چه زودتر به همت جوانان فاضل و دانش خواه به فارسی به ترجمه برسد.» ازاین‌رو هنگامی‌که بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ترجمه‌ی «مالک و زارع» را به من پیشنهاد کردد پذیرفتم و بسی شادم که پس از تحمل چهار سال رنج و کوشش مداوم راه دشواری را که در پیش‌گرفته بودم به پایان رسانده‌ام و اینک حاصل کار خود را به پیشگاه خداوندان علم و ادب عرضه می‌دارم. مترجم