اسب های تشنه ی وحید فقیهی! / لفته منصوری

«تئاتر» به دلیل پیام ناب و انسانی اش جذاب است. اصولاً وقتی که پای «انسان» به میان آید، پیام از زیر یوغ تاریخ و جغرافیا رهایی می یابد و خالص و ناب و جهانی می شود. چرا که تاریخمندی و جغرافیا محوری «انسانیت» را به «نام» ها فرو می کاهند! شاید «ذات گرایی» که نبض […]

«تئاتر» به دلیل پیام ناب و انسانی اش جذاب است. اصولاً وقتی که پای «انسان» به میان آید، پیام از زیر یوغ تاریخ و جغرافیا رهایی می یابد و خالص و ناب و جهانی می شود. چرا که تاریخمندی و جغرافیا محوری «انسانیت» را به «نام» ها فرو می کاهند! شاید «ذات گرایی» که نبض تپنده ی تئاتر است، واگویه ی این دو بیت مولانا باشد که:

در گذر از نام و بنگر در صفات

تا صفاتت ره نماید سوی ذات

اختلاف خلق از نام اوفتاد

چون بمعنی رفت آرام اوفتاد

من تصور می کنم تئاتر به دلیل همین «شرافت ذات» که از خلوص پیام گرفته است، تن به ابتذال نمی دهد!این مقدمه را برای ورود به این بحث عرض کردم که ماده ی خام اصلی و اساسی تئاتر «نمایشنامه» است. همانی که مهمترین مشکل تئاتر استان و کشور ما محسوب می شود.اما در نمایش کوتاه « در سال هزار و تشنگی با اسب ها »، وحید فقیهی مضمون خون بار «آزادی» را در یک طراز جهانی مطرح کرده است. او از میان انواع شکل ها و شیوه ها و ژانرها به زبان «امروزی» و در قالبی «مدرن» خود را به سلیقه، خواست و نیاز مخاطبش نزدیک کرده و مضمون را با مقتضیات زمان با همان قدرت، صلابت و عمقی که خاص شعر است در هم آمیخته و بر سر صحنه آورده است.

صحنه ای که او آراییده صفحه ی شطرنجی است که نمادی از «کشاکش» قدرت شاهان می باشد. او با بهره گیری از دو مهره ی اسب «سپیدان» و «سیاران» دیالوگ و مضمون خود را به شکل عمیق و تأثیر گذاری به مخاطبش عرضه کرده است.مهارت وحید فقیهی علاوه بر عنصر «تفکر و اندیشه» که در نمایشنامه بکار برده است. در صحنه آرایی به مدد «خلاقیت و ابتکار» و بازی خوب گرفتن از دو بازیگر خود در نقش سپیدان و سیاران توانسته است کار قابل ستایشی ارائه دهد. چرا که اسب متفاوت ترین روش حرکت را در میان مهره های شطرنج دارد و نیز مهره ای ست که می تواند از روی مهره های دیگر بپرد تا از خانه ی مبدء به خانه ی مقصد برسد. او هوشمندانه این «کلیدی ترین» مهره را برای القاء مضمون گزنده ی خود انتخاب کرده است.

توجه کنید:

-سپیدان: و سهم من از دشت تو هستی.. فارغ از هر جنگ و اسارتی.. هنگامی که بچه بودیم دشت زیر پاهایمان نرم می شد و هیچکس نبود که افساری به گردنمان بیندازد.. داشتیم زندگیمان را می کردیم.. یادت هست؟ همه چیز از افسارها آغاز شد.. کاش هیچوقت بزرگ نمی شدیم.در این دیالوگ به وضوح می توان «نظریه هژمونی» آنتونیو گرامشی در رابطه ی حاکمان و توده ها را ملاحظه کرد.شاید نقد گزنده و دهشتناک فقیهی در این دیالوگ بیشتر دیده شود:

-سپیدان: ماهم روزی وحشی بودیم که رام شدیم.. اسب های جنگی، وحشی تر از اسب های وحشی اند..

-سیاران: من میترسم.. ما اهلی این سرزمینیم..

-سپیدان: زندگی در سرزمینی که ما تنها غنیمت جنگی آن هستیم، هیچ سودی نخواهد داشت.. مانباشیم بساط این بازی برچیده خواهد شد.. شتاب کن سیاران

به نظر من وحید فقیهی توانسته در این فقر «نمایشنامه نویسی» در استان و کشورمان، نمایشنامه ی در خور شأن مخاطب امروزی اش و طرز جدیدی برای پیام کهنه «جنگ و آزادی» با تم جهانی بسازد. اگر صحنه آرایی خلاقانه اش را هم به این فهرست بیفزاییم. او توانسته است با نخ اندیشه، نمایشنامه و بازیگر و صحنه را به همدیگر پیوند دهد و تماشاگر را با تفکر در آنچه دیده و شنیده از سالن نمایش بدرقه سازد.اما این هنرمند جوان و نوآفرین از استاندار خوزستان گله مند بود که چرا از نمایش او علیرغم قولی که داده حمایت مالی نکرد. البته بودجه دردی است که غالب هنرمندان از آن می نالند. اما به نظر می رسد بیش و پیش از بودجه، درهم آمیختگی اولویت ها و فوریت ها، استاندار خوش فکر و مبتکر خوزستان را از آرمان هایش جدا ساخته است.

چه شایسته می نمود «فوریت های» لا یتناهی استان بزرگی چون خوزستان «اولویت های» مهم اش را از پای در نیاورد! و فرهنگ و هنر قربانی «اورژانس» های روزمره نگردند! چه خوش بود در دستگاه استانداری بخشی یا گروهی یا رده ای یا حتی فردی به این مهم گوشه ی چشمی داشت که نه هنرمندان زیاده خواهند! و نه بضاعت دولت اندک! که اینجا فقط اراده ای باید تا دل هنرمندی نشکند!

اهواز – لفته منصوری