محمد کیانوش راد :

به مناسبت ‌آزادی خرمشهر

محمد کیانوش راد : با لحنی تند و تمسخر آمیز و تحقیر گونه گفت : «دو روز جبهه رفته ای و عکس گرفته ای و قیافه می گیری . » این را بازجویم گفت که دوست داشت خود را کارشناس بنامد تا بازجو . خندیدم . گفتم : هیچگاه قیافه ای نگرفته ام و هیچوقت […]

محمد کیانوش راد : با لحنی تند و تمسخر آمیز و تحقیر گونه گفت : «دو روز جبهه رفته ای و عکس گرفته ای و قیافه می گیری . » این را بازجویم گفت که دوست داشت خود را کارشناس بنامد تا بازجو . خندیدم . گفتم : هیچگاه قیافه ای نگرفته ام و هیچوقت هم سهمی نخواسته ام .گفتم : خود را بدهکار مردم و انقلاب دانسته و می دانم . از انقلاب و جنگ هم چیزی نخواسته ام . امروز هم اگر حمله ای به ایران شود ، باز هم در حد توانم به جبهه می روم . تعجب کرد ؟ نه . حس کردم مسخره ام کرد .

عکس العمل اش را نمی توانستم ببینم . در سکوت انفرادی و از پشتِ چشم بند سیاه و چسبان چیزی را نمی شد دید . حس کردم با نیشخند ، دارد مرا مسخره می کند . او‌ می گفت با وزارت خارجه امریکا ارتباط دارم و ضد انقلاب و ضد نظام و ضد سپاه و بسیج و جنگ هستم . خدا رحم کرد مرا قبل از شهادت سلیمانی دستگیر کردند بازجویی ها قبل از شهادت او بود و گرنه معلوم نبود چه بلایی بر سرم می آوردند .

گفتم نظرات مرا در مورد قاسم سلیمانی و دیگرسرداران سپاه از جمله شمخانی ، محسن رضایی و قالیباف در مجله صدا و در مهر ۹۵ بخوانید .در آنجا به تلاش ها و فداکاری ها و مجاهدت های مهم و بی بدیل سپاهیان در دفاع مقدس و حفظ و حراست از تمامیت ارضی ایران اشاره داشته ام . قاسم سلیمانی را از نظامیان واقع بین دانسته و علت محبوبیت او را مشی متعادلی نامیده ام که دیگر سپاهیان هم باید در مسایل داخلی و سیاسی به او اقتدا کنند . گفتم عرصه سیاست با عرصه نظامی گری دو ساحت متفاوت است و دو خُلق و خو و دو توانایی حرفه ای بوجود می آورد . البته این قاعده است و حتما استثناء هم خواهد بود .

احساسم این بود ، وقتی در مورد رفتن به میدان و دفاع از کشور در برابر حمله احتمالی امریکا سخن می گفتم ، از او به جای تعجب ، بیشتر نوعی تحقیر را می فهمیدم . با خود گفتم ، لابد با بازجوی بغل دستش ، که او را هم نمی بینم ، با چشمک زدن به من می خندند . الله اعلم .حتما فکر می کرد این حرفها را در سکوت و تنهاییِ مطلق و مخوف انفرادی ، که شکنجه ای سفید است می زنم و برای خوشایند او می زنم .بگذریم .برای خود و آن دو، در همان حال ، و امروز آرزوی بارشِ رحمت و غفران واسعه ی الهی را دارم .

در ایام دفاع مقدس ، برای دفاع از اسلام و این مرز بوم چند باری جبهه رفته ام .کار مهمی هم نداشته و نکرده ام . تک تیرانداز یا آرپی جی زنی ساده و بسیجی بودم . هیچ گاه ادعایی هم نداشته و ندارم . ما همه شرمنده و بدهکار و‌ممنون‌دار خانواده شهدا و جانبازان هستیم .حضوری حداقلی در جنگ داشته ام . هنگام تولد سه فرزندم ، از جبهه به دیدارشان شتافتم . و یکی هم از حضور داوطلبانه در ایذه برای کارهای فرهنگی .در جبهه و جنگ و جهاد و مبارزه و در زندان و تبعید بودن را، هیچگاه شرط کافی و یا حتی شرط ِ لازم ِ انسان بودن ندانسته و نمی دانم . معیار انسان بودن و انسان ماندن فراتر از اینها است .
از ایذه با موتور تریل ، شتابان ، خود را به اهواز رساندم . مجوز ترددگرفتم . از سه راه خرمشهر به خط اول جبهه خود را رساندم .مستقیم به پشت خاکریز خرمشهر رفتم. خرمشهر جانِ ایران است . از هر قوم و زبانی و از هرجای ایران ، مردم به خط آمده بودند . هنوز رزمندگان وارد شهر نشده بودند . پیرمردی شاداب و خندان ، با مهر و مهربانی به بچه ها آب و شربت و شیرینی و کمپوت می داد . او برایم آشنا می نمود . نزدیک شدم .

حاج مهدی شریف نیا بود . پدرِ محمد رضا و علی شریف نیا ، از بازاریان شریف و خداترس که عضو گردان کربلا بود . حضور پیرانِ الهی و خداگونه در میادین نبرد ، انگیزه جوانان را دو چندان می کرد . سلام و علیکی کردیم . با شوقی جذاب و چهره نورانی اش گفت کار صدام به یاری خدا تمام است . بچه ها دارند وارد خرمشهر می شوند . چقدر این مردِ خدایی دوست داشتنی بود .خونین شهر آزاد شد . دوباره خرمشهر نامیدندش . اما هنوز خرمی را ندیده ، هنوز زخم ِ ترکش ها و خمپاره ها بر در و دیوار و دل و جان مردم نشسته است . هنوز مردم تشنه آبی خوش هستند که از گلوی آنان پایبن نرفته است .

هنوز بوی خودسوزی یونس عساکره و سوختن جسم اش می آید . دست فروشِ غربب و بی کس ِ شهر ، نان آوری دست فروش . گالن بنزین ، درست از زیر پای اش ، از زیر زمین شهرش بیرون آمد و از درد بر سرش ریخت .هر سال فتح خرمشهر را به درستی پاس می داریم . اما چه زمانی قرار است به زخم های الیتام نایافته مردمش برخیزیم .

یادی از حاج مهدی شریف نیا و‌ یونس عساکره