تکرار شکست!

حبیب باوی ساجد : بدون شک هیچ گاه در هیچ سن و سالی نمی توان برای هنرمند پایانی را تصور کرد. اما این هنرمند است که باید مرزهای موفقیت وشکست را بشناسد ودرخلوت خود اندیشه کند که چه دلایلی باعث عدم تکرار موفقیت های گذشته اش شده است. به سخن دیگر؛ هنرمند خود باید در […]

حبیب باوی ساجد : بدون شک هیچ گاه در هیچ سن و سالی نمی توان برای هنرمند پایانی را تصور کرد. اما این هنرمند است که باید مرزهای موفقیت وشکست را بشناسد ودرخلوت خود اندیشه کند که چه دلایلی باعث عدم تکرار موفقیت های گذشته اش شده است. به سخن دیگر؛ هنرمند خود باید در گام نخست منتقد ومخاطب نکته سنج وسمج اثرش باشد. باید کمال گرا باشد و برای نیل به آن چه خواهان خلق اش هست، نباید سرسوزنی عقب نشینی کند یا از آن بگذرد.

«مجید مجیدی» بی شک یکی از فیلم سازان شکست های پیاپی است. او ظاهرأ مقید به همکار وگاهی همکاران فیلم نامه نویس است، اما در نهایت فیلم هایش از فیلم نامه رنج می کشند وازدیگر سو، یک تم گفته شده را مدام تکرار می کند. توباید عمیقأ به این مهم بیندیشی که چرا «بچه های آسمان» یا«پدر» وتاحدودی«بدوک» فیلم های موفقی هستند، اما پس از آن فیلم به فیلم، محتوم به شکست شده ای؟ آیا مسأله ی مالی فیلم های اخیرش، باعث شده که از حیث تکنیک وعوامل حرفه ای و شناخته شده به سطح روبنا توجه داشته باشد، اما زیربنای فیلم هایش که ریشه در خلاقیت والبته صداقت دارد را به فراموشی بسپارد؟

پیش تر در نوشتار بلندی تحت عنوان «سینمای بی چبز!» به این نکته اشاره کرده ام که اگر پول دلیل خلق فیلم های ماندگار بود، الان باید شاهد ماندگاری فیلم های حکومتی باشیم که باپول هنگفت ساخته شده اند، برعکس «دزددوچرخه» ی «دسیکا» ماندگاری اش بعلت اندیشه اش است. مجید مجیدی در فیلم«خورشید» اثرناامیدکننده ای کارگردانی کرده است(می گویم کارگردانی کرده است ونه خلق کردن، خلق کردن فراتر از کارگردانی ست، خلق کردن، یعنی آفرینشگری، آفرینشگری ملزومات خودش را دارد که یقینأ آن ملزومات را سال هاست مجیدی ندارد). خورشید فیلم تعلیق های کاذب است؛ یک روایت کهنه وهزاربارگفته شده ای که از همان اول لو می رود و البته در نیم ساعت می شد آن را روایت کرد. خورشید پراز خرده داستانک هایی ست که در نهایت تداوم روایت ندارند.

خورشید بیشتر شبیه به فیلم یک فیلم ساز اولی ست که عشق بزک دوزک دوربین دارد. دوربین خورشید مال آدم های خورشید نیست. هلی شات در فیلم خورشید مضحک است.خورشید موسیقی نمی خواهد و موسیقی همانند دیگر فیلم های مجیدی، فرازهایی از فیلم را بدل به نماهنگ کرده است(برای مثال آغاز فیلم وآب بازی بچه ها در حوض وسط شهر). خورشید فیلم بچه ها نیست، چون جهان بچه ها را مجیدی دراین جا باجهان گنده لات ها اشتباه گرفته است (کاش مجیدی وفیلم نامه نویسش فیلم واکسی دسیکا را بهتر و بیشتر می دیدند که فیلم شان متأثر از آن است). مادر علی چه می خواهد در فیلم!؟ دختر بچه ی افغان چه می گوید این وسط!؟

اصلأ خود موضوع دختر بچه ی افغان، به تنهایی محوریت یک فیلم است. دنبال کردن ماموران مترو دنبال بچه های کار باآن اکشن کاری جمیزباندی شوخی ست برای خورشید!! کارکتر معلم مثبت فیلم کاریکاتور است، پوشالی ست، روح ندارد. علی که اول فیلم در پارکینگ چاقو می گذارد روی گردن آن نگهبان بلند بالا، اندکی بعد باید از یک موتور سوار زپرتی وآدم هاشم باید آن طوری فرار کند فقط برای ایجادلخطاتی تعلیق کاذب!؟اصلأ باور کنیم ضمنأ علی عشق کفتر بازی ست!؟ گیریم انبوهی کفتر هم نشان مان بدهد، خب که چی!؟ بیایید قدری بیشتر به گره اصلی فیلم نامه ببپردازیم؛ هاشم خان چیزی کم کرده است (که البته این چیز از همان اول برای مخاطب نکته سنج لو می رود) وحالا هاشم فکر کرده علی بهترین گزینه است برای رفتن در قلب حادثه! اولأ خود تحمیل کردن علی ودوستانش به مدرسه خیلی باسمه ای از کار در آمده و بچه هایی که زندگی شان در ارتزاق روزمزدی ست، چطور یهو برای مدتی بدون پول کار می کنند؟! گیریم این وسط یک پدر معتاد هم مدام به پسرش گیر بدهد، این استدلال منطقی ست!؟

درثانی مگر هاشم وآدم هایش نمی توانستند به راحتی با فراش طماع مدرسه زد و بند کنند ودیگر این ماموریت ساده را بدل به ماموریت غیرممکن نکنند!؟ به سخن دیگر؛ گره خورشید، اصلأ گره هزارتویی نیست که مجیدی وفیلم نامه نویس اش چندان حادثه پردازی کاذب درست کردند. ارجاع تان می دهم به «بچه های آسمان». آن قدر اهمیت کفش را مجیدی برای مان خوب شرح داده بود که وقتی پسربچه وارد مسابقه ی دو می شود، مخاطب بغض اورا در پایان فیلم عمیقأ می فهمد. اما در فیلم خورشید چرا باید علی گریه کند و بسته ی مواد مخدر را لگد مال کند!؟ مگر خود علی کیست؟ از کجا آمده وچه چیزی باعث تحول او شده؟ مگر اصلأ متحول هم شده؟ بچه ای که کم ترین دعوایش چاقو گذاشتن روی گردن مردم است، چرا باید از دیدن مواد مخدر حس کند رکب خورده است؟ تازه از خداش هم باید باشد!! می فروشد پولش را می زند به زخم زندگی اش!!

اتفاقأ اگر علی بسته ی مواد مخدر را می برد وتوی جامعه گم می شد و دور باطل را مجیدی به تصویر می کشید، منطقی تر بود تا پایان فعلی غیر منطقی فیلم. مجیدی چندین سال است توأمان در حال تکرار تجربه ی شکست است؛ تجربه ای که البته هربار بابت آن چندین میلیارد بی برگشت خرج می شود. این نکته ی خارج از متن را هم توضیح بدهم مجیدی علیرغم این که می کوشد خود را فیلم ساز فرودستان بداند، فیلم خود را با اتومبیل های برند جهانی آغاز می کند که از قضا خود او هم چنین اتومبیل هایی را می راند!!

فکر می کنم تعارض ندارد فیلم سازی که از فرودستان حرف بزند اما اتومبیل گران قیمت را صاحب باشد، به شرط این که چنین فیلم سازی بتواند دوربین خودش را هم لول کوچه و خیابان وآدم های فرودستی کند که او ادعای راوی بودن شان را دارد. مجیدی در جلسه ی پرسش و پاسخ رسانه ای پیرامون همین فیلم خورشید در فستیوال فیلم ونیز در ایتالیا بخشی از مشکلات داخلی کشور را به تحریم ها مرتبط دانست!! خب هر فیلم سازی عقیده ای دارد، اما پرسش این است که با دولت جدید آمریکا، اگر تحریم ها حذف یاکم رنگ شدند، تأثیر آن در رفع مشکلات داخلی خودش را نشان می دهد!؟ برای مجیدی نشانه ی تأثیر مثبت برداشتن تحریم ها یا باقی ماندن تحریم ها بودجه ی میلیاردی فیلم هایش هست یا سفره ی خانواده ی بچه های فیلم هایش!؟ خورشید به روی همه یکسان می تابد، اما به شرطی که فیلم ساز خوش نشین، فاصله اش را با بچه های زاغه نشین کم تر کند.