کهیـر و پنیـر!

دکتر فاضل خمیسی: اسمش را شنیده بودم ، علیرغم اینکه هیچ سنخیتی با «پلادیوم» نداشتم ، اما یک بعدازظهر وقت گذاشته تا ببینم در این مجتمع فوق مدرن در شمال تهران چه میگذرد و مشتریان این مجتمع که میگویند پولشان از پارو بالا می‌رود چه شکلی اند ،خواهر و برادری در میانشان نیافتم ، همگی […]

دکتر فاضل خمیسی: اسمش را شنیده بودم ، علیرغم اینکه هیچ سنخیتی با «پلادیوم» نداشتم ، اما یک بعدازظهر وقت گذاشته تا ببینم در این مجتمع فوق مدرن در شمال تهران چه میگذرد و مشتریان این مجتمع که میگویند پولشان از پارو بالا می‌رود چه شکلی اند ،خواهر و برادری در میانشان نیافتم ، همگی خانم و آقایانی بودند که انگار آفتاب را فقط در شعر دیده و قیافه های ویرایش شده شان توسط یک شیشه گر حرفه ای و گرانقیمتی به طرز بسیار ماهرانه ای شفاف و جوان نگه داشته شده است، غریبه هایی مثل بنده در آن مجتمع یک وصله ی ناجوری بودند که اگر قوانین به هیات مدیره اجازه میداد از ورودمان جلوگیری میشد ، اما بحمدالله تاکنون این قانون هنوز مصوب و اجرایی نشده است.

تابلوی «رعایت حجاب اسلامی الزامی»درب ورودی مجتمع ، بیشتر شبیه به سیاره «پلوتون»است، سیاره ای بسیار دور که گفته میشود بدلیل دوری از خورشید فوق العاده سرد و منجمد است!! گویا حجاب و اسلام در همان نوشته نیز منجمد و توان همراهی با مشتریان را نداشت !

مغازه های بسیار آنتیک و شیک با قیمتهای عجیب که جرأت سؤال را میگرفت و سهم امثال بنده فقط نگاه بود و تعجب !.دل به دریا زده ، وارد یکی از این فروشگاهها شدم ، مردی داشت جعبه های چوبی را که در هر کدامشان سه جفت جوراب قرار داشتند را با هم مقایسه میکرد ، میخواست یکی از جعبه ها را بردارد و معلوم بود که تردیدش بخاطر رنگ جوراب‌ها بود ، چشمم روی قیمت روی یکی از جعبه هامتوقف شد : «ت۹۰۰/۰۰۰ » ، با خودم گفتم ؛ نود هزار تومان برای سه جفت جوراب گران است ، حتما پنجاه هزار تومانش پول جعبه است!

وقتی برای رفع تردید از فروشنده پرسیدم ؛ میشه ؛ قیمت جوراب ها را بدون جعبه بگید ، با بی اعتنایی پاسخم داد : خیر ! سه جفت جوراب ایتالیایی با جعبه ۹۰۰ هزار تومان !!منهم با بی اعتنایی از فروشگاه خارج شدم اما آن مرد مشغول کارت کشیدن شد ،به خودم گفتم حالا که قیمت سه جفت جوراب به اندازه نصف حقوق ماهانه یک کارگر است ، پس خرج ماهانه این افراد چقدر و چگونه تأمین میشود، از خیر نگاه به قیمت های پوشاک گذشته با پله ی برقی به طبقات بالایی سری زدم ، غرفه ای که در آن انواع زیتون و ترشیجات و پنیر به فروش میرفت، زیتونهایی به اندازه زردآلوی درشت با قیمتهایی که دست کمی از قیمتجعبه ی جوراب نداشتند ، ۱۵۰ هزار تومان و … ، باز مثل ندیده ها که واقعاً نیز اینگونه بود چشمم به پنیرهایی افتاد که «سیاه» و «زرد» و «قهوه ای» بودند ، خانم و آقایی جوان از فروشنده خواستند در حدود ۲۰۰ تومان از پنیر سیاهی که در ویترین یخچالی قرار داشت و قیمتی روی آن درج نشده بود برای آنها ببرد، فروشنده هم با کارد و مثل دقت یک زرگر پنیرها برید آنرا روی ترازوی دیجیتال گذاشته با قرار دادن بارکد روی ظرف ، مشتریان جوانش را به طرف صندوق پرداخت هدایت کرد، فرصت را غنیمت شمرده از فروشنده پرسیدم : مگر این پنیر کیلویی چند است که … هنوز بقیه حرفهایم مانده بود که پاسخ داد : یک میلیون و دویست هزار تومان!!

اینبار دیگر مجبور شدم ، سوالاهایم را بیشتر کنم ، فروشنده هم که حالا بدون مشتری بود با حوصله همه ی سوالهایم را در رابطه با پنیر سیاه و قهوه ای اینطور پاسخ داد که این پنیرها از هلند آمده و برای «مزه» !!میخرند ، وقتی به شوخی گفتم یعنی نمیشه این پنیرها را با نون و چایی خورد پاسخش کنایه آمیز شد ، گفت : نه! بهتره برای صبحانه پنیر «گچی» بخوریم … پنیر گچی همان پنیر قالبی است که تهیه آن الان هم برای بعضی خانواده ها مقدور نیست…

از مجتمع و جوراب میلیونی و پنیر سیاه که اومدم بیرون نمیدونم چرا ذهنم رفت سراغ یکی زن‌های فامیل که میگفتند تابستان ها آنقدر «کهیر» میزند که تمام فصل تابستانش میشود گریه و درد ! و وقتی از شوهرش که کارگر پیمانکاری بود پرسیدم ؛ چرا او را به دکتر و درمانگاه نمیبرد ، پاسخم داده بود که چند بار برده اما چون «کهیر» همسرش خاص و نیاز به هزینه ای در حدود دومیلیون تومان است از درمان صرفنظر کرده و حتی زنش هم راضی به این هزینه نبوده و گفته : هوا که خنک بشه ، «کهیرش»خود به خود میره …