دلواپس می مانم و دلواپس می روم!

محمد شریفی :برخلاف اونهایی که میگن ،شتر سواری دولا دولا نمی شه، اتفاقا میشه، شتر با بار هم گم میشه، اصلا شتر دیدی ندیدی را ول کن، شنیدم حال خانقلی خیلی خراب شده بود،شواهد و قرائن بوی الرحمانش را در سپهر سیاست باز پخش می کرد به عمو حیدر سفارش کردم ، اگر خانقلی نفس […]

محمد شریفی :برخلاف اونهایی که میگن ،شتر سواری دولا دولا نمی شه، اتفاقا میشه، شتر با بار هم گم میشه، اصلا شتر دیدی ندیدی را ول کن، شنیدم حال خانقلی خیلی خراب شده بود،شواهد و قرائن بوی الرحمانش را در سپهر سیاست باز پخش می کرد به عمو حیدر سفارش کردم ، اگر خانقلی نفس آخر را کشید این نامه ی مهر و موم شده را به گوشه ی کفنش گره بزند ، نامه را برای مرحوم کا محمد باقر نوشتم که بخوابم بیاید، و تکلیف من را با حاج والی روشن بکند.عامو حیدر که توی تمام عمرش یک روده صاف نداشت و در چپ زدن و راست رفتن رکورد گینس را زده بود، اینبار خوش قولی کرد، شخصا وارد غسالخانه شد و مرقومه ی موصوفه را به کفن خانقلی گره زد، و چهار دانگ حواسش را جمع کرد که مبادا موقع خاکسپاری مرقومه از کفن خانقلی جدا بشود،بعدش مستندات مربوطه که چند فقره عکس از غسالخانه و قبرستان که مبین تغسیل و تدفین خانقلی بهمراه نامه مذکور بوده را برایم ارسال نمودند.من هم از ایشان کلی تشکر کردم .

هنوز ساعت ۹ شب نشده بود که به بستر رفتم و برای اولین بار یک خواب خوش سیاسی دیدم ، اما بجای کا محمد باقر عمو براتعلی بخوابم آمد ، هنوز دهن باز نکرده بودم که عمو براتعلی تمام مرقومه ای که به کفن خانقلی به درایت عمو حیدر سنجاق شده بود را واو ننداز و متین و شمرده در اوج بلاغت و فصاحت خواند، بعد هم توضیح داد که عصر خانقلی تمام شد و الان عصر جولان دادن مابقی در این سرای سپنج است.گفتم عمو براتعلی حاج والی از طرف کلید دار آمد اما بجای کلید دست به کلنگ شد.؟ تا تونست گل بخودی زد….عمو براتعلی نفسی کشید و گفت : در سپهر سیاست اول از همه باید معلوم کنی که سرت را روی دامن کدام  شیر پاک خورده قرار دادی و دمت زیر پای کدام پدر آمرزیده ! گیر کرده؟…

گفتم، عمو براتعلی دستت درد نکنه چرا تعارف  می کنی؟ رک و پوست کنده و صاف حسینی یه دفعه بگو سرت توی آخور کی هست؟ خودت هم خوب میدونی که سر من توی آخور هیچکس نیست ، من مثل لوینه ی آسیاب ملا احمد همیشه ی خدا گلویم خشک خدایی بود.عمو براتعلی نفسی تازه کرد و گفت ، آ میرزا بهت بَر نخوره، سیاست نه شخم زدن است و نه پشمک حاج عبدالله … و به عبارتی کار هر خر نیست خرمن کوبیدن ، گاو نر می خواهد و مرد کهن …

گفتم ، خالو براتعلی من که از حرفات سر در نمیارم …..حالا تو میگی در این اوضاع و احوال قمر در عقرب اصلاح طلب بمانم یا دنده را عوض کنم و دلواپس؟ بشوم.گفت ، میرزا زیاد باهم فرقی ندارند، اما تو که تمام عمرت دلواپس بودی، یک بار دلواپس این بودی که لیست امید ناامیدت نکنه و دو زرده از آب در نیاند ،یک بار دلواپس این بودی که حاج والی گل به خودی نزنه، یک روز دلواپس این بودی که بارون نیاد تا سیل سرازیر بشه و پدر مردم را در بیاره، فاضلاب ها سرریز بکنند …. میرزا ناف تورا با دلواپسی بریدند.میگم عمو براتعلی ، حالا این حاج والی کدوم خطی است.؟

عمو اینو نپرس ، این حکایت سر دراز داره ، شهرزاد قصه گو هم از پس آن بر نمیاد ، نه شاهنامه ی بایسنقری و نه مثنوی هفتاد من میتونه کفاف آنهمه حکایت کند.گفتم عمو براتعلی ، خودم چی ؟گفت : خودت همچنان دلواپس باقی خواهی ماند ، دلواپس بدنیا آمدی ، دلواپس زندگی کردی و دلواپس هم خواهی رفت.حرف های عمو براتعلی ادامه داشت که یکباره خروس گل عنبر بانگ برآورد و من بیدار شدم و عمو براتعلی هم رفت، فرصت بدهید شاید خود کامحمد باقر بخوابم آمد …خداحافظ تا خواب دگربار