دوست…….

توفیق بنی جمیل : بعد از فرو نشستن زغال ها و انگار که هسته ی زغال ها نمایان شده بود همانند نگین های قرمز رنگی درون منقل درخشیدند و با گرمای خود چای و قهوه را در قوری و دله دَم آوردند. سعدون پسر حاج مذخور ابتدا طعم قهوه را چشید و با دله و […]

توفیق بنی جمیل : بعد از فرو نشستن زغال ها و انگار که هسته ی زغال ها نمایان شده بود همانند نگین های قرمز رنگی درون منقل درخشیدند و با گرمای خود چای و قهوه را در قوری و دله دَم آوردند. سعدون پسر حاج مذخور ابتدا طعم قهوه را چشید و با دله و یک فنجان شروع به پذیرایی از میهمانان کرد. بعد از آن نوبت به یک استکان چای سنگین اما شیرین و خوش طعم عربی بود که با آن نیز از میهمانان پذیرایی کند که بلافاصله هم این کار را کرد. سپس حاج مذخور برای این که باب صحبت را باز کند. موضوع دوست دوران نوجوانی اش را گفت که در زویّه همسایه ی دیوار به دیوار هم بودند و بعد از مدت ها به دیدارش آمده بود. صحبت حاج مذخور دیگران را نیز به اظهار نظر در مورد دوست وا داشت. یکی گفت: ای والله والنعم منه. ماکو اخیر من صدیق الزین. و دیگری که نشان می داد داغ دلی از نزدیکان خود دارد حرف های نفر اول را با یک مَثَل تایید کرد و بعد از آن ساکت شد: الاقارب کلعقارب.

در این بین پیرمردی سوالی را متوجه همه ی حاضران کرد: اگر دوستی با یک نفر از شماها در خیابان راه می رفت و آن دوست مورد ضرب و شتم و یا تعرض کسی یا کسانی قرار گرفت آیا به کار او کاری نخواهید داشت و او را رها می کنید یا به کمکش می شتابید؟هر کدام از حاضران چیزی گفت. همه در رها نکردن دوست متفق القول بودند. سرانجام گفته ی همه با بیت شعر یک نفر خاموش شد که مورد تحسین همگان نیز قرار گرفت:

جواد الکون ابرنّه و انعله          و سِبّ العاش بلذلّه و انعله

حاتم بلکرم عالی و انعله    ابخل لو طلبوا الصاحب علیّه

الابوذیه من الشاعر المرحوم حمد العطیوی

تنبیه:بیت الابوذیه المرفق مع القصه لیس له علاقه مع القصه من قریب و لا بعید و انما هو للاشاره فقط.